غذای روح و رزق معنوی فقط حال پیدا کردن و کیف و لذت بردن، آن هم با هر چیزی و به هر قیمتی نیست. مثلاً انسان به مجلسی می رود که همه اهل موسیقی­اند، اگر او آدم سالمی باشد، باید از آن مجلس بدش بیاید و روحش کسل شود. اما اگر اهل تقوای واقعی نباشد، ممکن است حتی نشاطی هم برایش پیدا شود.

کسی که از مجالس لهو و لعب و بدتر از آن از مجالس فساد و فحشاء لذت می­برد و نشاط پیدا می­کند، معلوم است که روح او مریض است.

اما باید دید این حال و نشاطی که در این مواقع و در این جور مجالس ایجاد می­شود، نتیجه چیست؟ آیا واقعاً روح او تغذیه شده و این­ها غذای روح است؟

تقوای ما غالباً خودداریِ از روی ایمان و معرفت و پرهیزی که از روی پاکی باشد نیست، بلکه یک پرهیز و خودداری اجباری و اکراهی است. یعنی با فشار، سختی و ناراحتی، خود را از گناه و حرام دور نگه می­داریم. این نوع خودداری با وجودی که تقوای عملی محسوب می­شود، در عین حال نشانه بی­تقوایی قلبی هم هست، چون پرهیز از گناه با سختی و فشار، علامت ناسالمی و مریضی روح است و نشان­دهنده این است که ریشه گناه و میل به آن در دل ما هست، منتهی شاید آدم باتقوایی باشیم و به زور هم که شده جلوی خودمان را بگیریم و گناه نکنیم. این تقوا و تزکیه عمل است و این تزکیه عمل مایه سعادت انسان نمی­شود. آن چه مایه سعادت است، تزکیه نفس و تقوای روح است: وَ نَفْسٍ وَ مَا سوَّاهَا، فَأَلهَمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا؛ و سوگند به جان آدمي و آن كس كه آن را با چنان نظام كامل بيافريد، پس خير و شر آن را به آن الهام كرد، كه همانا هر كس نفس خود را از گناه پاك سازد رستگار مي‏شود. (شمس/7- 9)

 با این توضیح، اگر لحظاتی این ناراحتی و فشار از روی ما برداشته شود و مرتکب گناهی شویم که دل بیمار ما هوای آن را کرده، آن وقت برای مدتی احساس نشاط و لذت می­کنیم. این دقیقاً مثل همان قرص مسکن یا ماده مخدری است که لحظاتی مریض را تخدیر کرده و از فشار درد خلاص می­کند. او هم از این خلاصی موقت و لحظه­ای، دچار نشاط و لذتی موقت می­شود و احساس آرامش می­کند ولی غافل از این که بیماری او سر جای خودش باقی است و علاج نشده. او در واقع راحت نشده، بلکه چون از آن درد برای لحظاتی نجات پیدا کرده، لذت می­برد، نه اینکه واقعاً لذتی باشد. در واقع خیال می­کند که نشاط دارد و لذت می­برد حتی شاید بعد مرضش شدت هم پیدا کند. اگر ایـن لذت است، پــس آنهایی که هیچ دردی ندارند دائماٌ در لذت­اند. لذت آن وقتی است که بیماری به طور کامل علاج شود. آن وقت حال خوب و نشاط دائمی حاصل خواهد شد.

از همین جا انسان می تواند متوجه شود که اهل تقواست یا نه. اگر از مجلس علم و دانش و همنشینی با اهل علم لذت برد و نشاط پیدا کرد، اهل تقواست، چون غــــذای سالم در روح او تأثیر خوبی گذاشته است. اما اگر از مجالس بی­فایده و لغو و مجالست با اهل گناه لذت برد، به خاطر این است که او خودش را مــحروم از این جلـسات می­دانسته و به این جهت در فشار بوده و هنگامی که انسان با فشار تقوا را رعایت کند، از تقوا لذتی نمی­برد، بلکه مـتـحمل ناراحتی هم می­شود، بنابراین وقتی بی بند و باری می­کند، مثل کسی است که از فشار نجات پیدا کرده است. این­ها مثل همان قرص مسکن یا ماده مخدر است. هیچ کس قرص یا آمپول مسکن را غذا نمی­داند بلکه این­ها اشتهای انسان به غذا را هم کور می­کنند.

کسانی که می­گویند موسیقی غــذای روح است، متوجه این معنا نیستند که غذای روح هم باید مثل غذای بدن عمل کند یعنی همان طور که غذای بدن، باید چیزی باشد که موجب رشد و نمو بدن شود، برای روح هم آن چیزی غذاست که موجب رشد و کمال روح شود و رشد و کمال روح با کسب علم و دانش و ارتباط و اتصال با خدایی که کمال مطلق است به دست می­آید نه با موسیقی و بی بند و باری که اشتهای او به غذا را هم کور می­کند و بعد از آرامشی موقتی موجب شدت مرض او هم می­شود!