فَجَلَسَ مهموماً مغموماً باکی العینَین، حَزینَ القلب، رأسُهُ علی رِجلَیه...

(وقتی جواب رد شنید، رفت مهموم و مغموم، با چشمانی خیس و دلی حزین گوشه‌ای نشست در حالی که سرش را روی پاهایش گذاشته بود یادش آمد از سفارش و نامه‌ای که از پدرش داشت. آن را به ابی‌عبدالله علیه السلام داد.)

فَلَمّا قَرَأَ الحسین بَکی بُکاءً شدیداً...

(وقتی حسین(ع)  آن نامه را خواند، گریه شدیدی کرد. او را در بغل گرفت و هر دو به شدت گریه کردند.)

قال حمید بن مسلم: خَرَجَ إلینا غلامٌ کَأنَّ وَجهُهُ شِقَّةُ قَمَر. في یده السّیفُ علیه قمیصٌ و إزارٌ و نعلانِ قد إنقطعَ شسعُ أحدهما ما أنسی أنها الیُسری

(حمید بن مسلم می‌گوید: نوجوانی به طرف ما آمد که چهره‌اش مثل پاره ماه بود. در دستش شمشیری و در تنش پیراهن و ازاری و در پایش نعلینی بود که بند یک تای آن پاره شده بود و فراموش نمی‌کنم که از نعلین چپش بود.)

و هو یقول: إن تنکرونی أنا....مِن نسل علی!

(خودش را معرفی کرد: اگر مرا نمی شناسید بدانید که من.... از نسل علی‌ام!)

فقاتَلَ قتالاً شدیداً حتی قَتَلَ علی صِغَرهِ خمسة و ثلاثینَ رجلاً...

(با وجود کمی سنش جنگ سختی کرد و 35 مرد جنگی را به هلاکت رساند...)

فقال عمرو بن سعد بن نَفیل الأزُدی: والله لَأشُدَّنَّ علیه

(عمرو بن سعد نفیل ازدی به من گفت: به خدا قسم بر او حمله سختی می‌کنم.)

فقلتُ له: سبحان الله!و ما ترید الی ذلک! یکفیکَ هولاءِ الذینَ تراهم قد احتَوَوهُ

(به او گفتم:سبحان الله! این چه کاری است!؟ همان جمعی که می‌بینی دور او را گرفته اند، برای او کافی است!)

 فشّدَ علیه فما وَلّی حتّی ضرب رأسهُ بالسیف...

(ولی او حمله کرد و برنگشت تا این که با شمشیر بر سر او زد...)

فَوَقَعَ الغلام لِوَجهِهِ فقال: یا عَمّاهُ!...

(آن نوجوان با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو!...)

فَسألتُ عنِ الغلام فقیل:

(پرسیدم مگر این نوجوان که بود؟ گفتند:)

هوَ :  القاسم بن الحسن بن علی بن أبی‌طالب(علیهم‌السلام)

 (مقتل الحسین ابو مخنف،صفحه۳۰۹)