معنای ایمان

ایمان از «امن» و به معنای آرامش و نداشتن هراس و اضطراب است و همچنین به معنای تصدیق هم هست. ایمان و آرامش تابع یقین است. هر چه یقین ما نسبت به عقاید و معارف بیشتر شد، آرامش روحی هم بیشتر پیدا خواهد شد آرامشی توأم با تصدیق آن معارف. چون دودلی و شک(عدم یقین) موجب اضطراب است ولی اگر شک و تردیدها از بین رفت و یقین پیدا کردیم آرامش هم پیدا خواهیم کرد و معارف و عقاید خود را تصدیق خواهیم کرد.
ایمانی که اساسش "علم" باشد و با "فکر" تقویت شده باشد، انسان را به عالی‌ترین درجه ایمان می­رساند(وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ؛ و ايمان مرا به كاملترين مراتب ايمان برسان؛ «دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه») . بنابراین ایمان، مراتب و درجاتی دارد.

نکته دیگر این است که گاهی این ایمان هست ولی در دل مستقر نیست. خدای متعال می فرماید: «وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَع»(انعام، 98) ما شما را از یک انسان آفریدیم ولی شما دو دسته می شوید: مستقر و مستودع. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی( ج 1، ص: 211) روایتی نقل شده که: «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ قال من آدم فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قال المستقر الإیمان الذی یثبت فی قلب الرجل إلی أن یموت و المستودع هو المسلوب منه الإیمان»: ایمان مستقر، ایمانی است که تا هنگامی که بمیرد در قلب انسان ثابت است و مستودع آن کسی است که ممکن است ایمانش از او سلب شود.»
در روایت دیگری از وجود مقدس موسی بن جعفر علیهما السلام نقل شده است «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النَّبِیینَ عَلَی النُّبُوَّةِ فَلَا یکونُونَ إِلَّا أَنْبِیاءَ وَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْإِیمَانِ فَلَا یکونُونَ إِلَّا مُؤْمِنِینَ وَ أَعَارَ قَوْماً إِیمَاناً فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُم قَالَ وَ فِیهِمْ جَرَتْ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ وَ قَالَ لِی إِنَّ فُلَاناً کانَ مُسْتَوْدَعاً إِیمَانُهُ فَلَمَّا کذَبَ عَلَینَا سُلِبَ إِیمَانُهُ ذَلِک» [الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 418.] خدای تعالی انبیاء را بر سرشت نبوت آفرید همیشه نبیّ هستند و مؤمنین را هم بر سرشت ایمان آفرید و ایمانشان مستقر است و همیشه مؤمن هستند. یک دسته‌ای هم هستند که خدای متعال ایمان را در آن‌ها عاریه و امانت گذاشته که اگر بخواهد ایمان را در آن‌ها تمام می‌کند و اگر هم بخواهد این ایمان را از آن‌ها سلب می‌کند و درباره اینهاست که خدای متعال می فرماید «فمستقرٌ و مستودع»و کسی که ایمانشان ودیعه است چنانچه ما را تکذیب کند ایمانش از او سلب می‌شود.»

برای استقرار ایمان در دل، باید روح خود را که ظرف و جایگاه ایمان است، با تزکیه نفس پاک کنیم. یعنی اگر همزمان با ارتقاء درجه ایمان، ظرف و محل استقرارش که قلب است، پاک شود، دیگر این ایمان مستودع و عاریتی نیست بلکه در جای خودش یعنی در قلب سلیم و پاک، تثبیت و مستقر شده و انسان را به آرامش دائمی خواهد رساند.

آيا حضرت خديجه قبل از پيامبر ازدواج كرده بود؟

هر چند معروف است که حضرت خدیجه سلام الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ازدواج کرده و پیامبر سومین همسر خدیجه بود، ولی این مطلب مورد تأیید همگان نیست و بسیاری از علمای شیعه و حتی برخی از مورخان و بزرگان اهل سنت ، نظر مخالف دارند؛ برای مثال ابو القاسم اسماعيل بن محمد اصفهاني از دانشمندان اهل سنت تصريح مي كند كه حضرت خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با پیامبر باكره بوده است:

«وكانت خديجة امرأة باكرة ذات شرف ومال كثير وتجارة تبعث بها إلي الشام فتكون عيرها كعامة عير قريش.

حضرت خديجه، زني باكره، داراي اعتبار و مال بسياري بود، كاروان تجاري اش را به سوي شام مي فرستاد و كاروان او به اندازه تمام كاروان قريش بود.» (الأصبهاني، أبو القاسم اسماعيل بن محمد بن الفضل التيمي (متوفاي535هـ)،دلائل النبوة، ج 1 ص 178، تحقيق: محمد محمد الحداد، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.)

ابوالقاسم کوفی، احمد بلاذری، سید مرتضی در کتاب شافی و شیخ طوسی در تلخیص شافی آشکارا می‌‌گویند که خدیجه، هنگام ازدواج با پیامبر، «عذرا» بود. این معنا را علامه مجلسی نیز تأیید کرده است.

ابوالقاسم كوفي از علماي شيعه، در اين باره استدلال جالبي كرده است. او در كتاب الإستغاثه مي نويسد:

«أن الإجماع من الخاص والعام من أهل الأنال ونقلة الأخبار علي أنه لم يبق من أشراف قريش ومن ساداتهم وذوي النجدة منهم إلا من خطب خديجة ورام تزويجها فامتنعت علي جميعهم من ذلك فلما تزوجها رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم غضب عليها نساء قريش وهجرنها وقلن لها خطبك أشراف قريش وأمراؤهم فلم تتزوجي أحدا منهم وتزوجت محمدا يتيم أبي طالب فقيرا لا مال له، فكيف يجوز في نظر أهل الفهم أن تكون خديجة يتزوجها أعرابي من تميم وتمتنع من سادات قريش وأشرافها علي ما وصفناه، ألا يعلم ذو التميز والنظر أنه من أبين المحال وأفظع المقال، ولما وجب هذا عند ذوي التحصيل ثبت أن خديجة لم تتزوج غير رسول الله (ص).

مورخان و محدثان شيعه و سني بر اين مطلب اتفاق دارند كه كسي از بزرگان، اشراف، رؤسا و جوانمردان قريش باقي نماند؛ مگر اين كه از حضرت خديجه خواستگاري كرد و ازدواج با ايشان را آرزو مي كرد؛ اما خديجه كبري دست رد بر سينه همه آن ها زد؛ ولي وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله با او ازدواج كرد، تمام زنان قريش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وي را ترك كردند و گفتند: تو پيشنهاد سران قريش را رد كردي و تن به همسري كسي دادي كه فقير است و مال و ثروتي ندارد؟!

با اين حال چگونه اهل فهم مي توانند بپذيرند كه حضرت خديجه با يك اعرابي از قبيله بني تميم ازدواج كرده باشد؛ اما خواستگاري بزرگان قريش را نپذيرفته باشد؟ آيا صاحبان فكر و انديشه نمي دانند كه اين مطلب از آشكارترين محالات و ناپسند ترين گفتارها است، وقتي براي اهل تحقيق اين مطلب ثابت شود، ثابت مي شود كه حضرت خديجه با كسي غير از رسول خدا صلي الله عليه وآله ازدواج نكرده است.(الكوفي، أبوالقاسم (متوفاي352هـ)، كتاب الاستغاثة، ج1، ص70)

ممکن است پرسیده شود؛ اگر حضرت خديجه، همسري قبل از رسول خدا صلي الله عليه وآله نداشته است، زينب، رقيه و ام كلثوم، دختران چه كسي بودند؟ آيا فرزندان رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند؟

در پاسخ گفته شده؛ خديجه خواهري بنام هاله داشت و زينب، رقيه و ام كلثوم فرزندان هاله بودند که بعد از او حضرت خدیجه سرپرستي آنان را به عهده گرفت و پس از ازدواج با رسول خدا صلي الله عليه وآله آن‌ها نیز نزد خديجه و رسول خدا بودند و در خانه خدیجه تربيت شدند. به همین جهت عنوان ربيبه رسول خدا را گرفتند و بر اساس رسم عرب ربيبه را مانند دختر تلقي مي‌كردند و به همين جهت آنان را دختران خديجه و رسول خدا مي دانستند.

قرائت قرآن در نماز افضل است

پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:

مَنْ قَرَأَ خَمْسِينَ‏ آيَةً فِي‏ يَوْمِهِ‏ أَوْ لَيْلَتِهِ‏ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِين؛

کسي که روز يا شب پنجاه آيه از قرآن را بخواند، در زمره غافلين محسوب نخواهد شد. . (مستدرک الوسائل: ج 4، ص 263.)  

از طرفی می‌فرمایند:  - صلّی الله علیه و آله - : قراءة القرآن فی الصلاة افضل من قراءة القرآن فی غیر الصلاة و قراءة القرآن فی غیر الصلوة افضل من ذکر الله تعالی.

«خواندن قرآن در نماز بهتر است از خواندن آن در غیر نماز و خواندن قرآن در غیر نماز بهتر است از ذکر خدای متعال )بحار الأنوار، ج 92، ص 18(

در فرمایشی دیگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام ثواب خواندن قرآن در نماز را 2 تا 10 برابر غیر نماز می‌دانند:

- قال الامام علی - علیه السّلام - : لقاری القرآن بکل حرفٍ یقرؤه فی الصلاة قائماً مائة حسنة، و قاعداً خمسون حسنة، و متطهّراً فی غیر الصلاة خمس و عشرون حسنه و غیر متطهر عشر حسات.

- امیرالمؤمنین علیه السّلام  فرمود: برای قاری قرآن به ازای هر حرفی که در نماز در حالت ایستاده می خواند صد حسنه و در حالت نشسته خواندن 50 حسنه و در حالت طهارت در غیر نماز خواندن 25 حسنه و بدون طهارت خواندن 10 حسنه داده می شود. «عده الداعی، ص 212»

بنابراین بهتر است قرآن روزانه خود را در نماز بخوانیم؛ در نماز واجب یا مستحب. خصوصاً در نماز مستحبی که می‌توانیم سوره‌های عزائم(سوره‌هایی که سجده واجب دارند) را نیز بخوانیم1 و یا کمتر یا بیشتر از یک سوره بخوانیم. چون در نماز مستحبی لازم نیست مثل نمازهای یومیه حتماً یک سوره کامل خوانده شود. دیگر اینکه در نمازهای مستحبی می‌توانیم نماز را در هر حالتی مثلاً نشسته بخوانیم.


 (1) قرائت سوره‌های عزائم در نمازهای مستحب جایز است و پس از قرائت آیه سجده، سجده را به جا می‌آورد و سپس نماز را ادامه می‌دهد.

حضرت اُمّ کُلثوم سلام الله علیها

حضرت اُمّ کُلثوم چهارمین فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهماالسلام پس از امام حسن، امام حسین و زینب کبری علیهم السلام است.

در تاریخ ولادت حضرت ام کلثوم، میان مورّخان اختلاف است؛ اما شیعه و سنی بر اینکه امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهماالسلام فرزندی به نام ام کلثوم داشته‌اند، اتفاق نظر دارند.

برخی تاریخ ولادت آن حضرت را سال 6 قمری نوشته‌اند.(دخیل، اعلام النساء، ۱۴۱۲ق، ص۲۳۸.) البته برخی نیز بدون تعیین سال دقیق، گفته‌اند که زمان ولادت او در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا قبل از وفات رسول خدا(ص) بوده است.( ابن حجر، الاصابه، ۱۴۱۵ق، ج۸، ص۴۶۴)

شیخ مفید در شمار فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام نام او را زینب صغری ذکر می‌کند که مُکَنّی به‌ام کلثوم است. (الارشاد، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۳۵۴.) این کنیه را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به سبب شباهت زینب به خاله‌اش - ام کلثوم دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله  - به او داد. (قمی، الکنی و الالقاب، مکتبة الصدر، ج۱، ص۲۲۸) در بسیاری از منابع فریقین، از او تعبیر به‌ام کلثوم کبری شده است.

سید محسن امین در این باره می‌گوید: دختران امیرالمؤمنین علیه‌السلام که اسم یا کنیه آنان ام کلثوم بوده سه یا چهار تن هستند:

ام کلثوم کبری دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها.

  1. ام کلثوم وُسطی همسر مسلم بن عقیل.
  2. ام کلثوم صغری.
  3. زینب صغری که کنیه‌اش ام کلثوم است.

وی تصریح می‌کند: اگر دو تای آخر یکی باشند، سه نفر و الا ام کلثوم‌ها چهار تن هستند. (اعیان الشیعه، دار التعارف، ج۳، ص۴۸۴.) با این حال برخی منابع، اسم ام کلثوم دختر علی(ع) و فاطمه(س) را «‌رقیه کبری‌» و نام ام کلثوم صغری را «‌نفیسه‌» خوانده‌اند. (علوی، المجدی، ۱۴۰۹ق، ص۱۷، ۱۸؛)

"ازدواج با عمر بن خطاب" !!!؟؟؟

یکی از پر بحث‌ترین مسائل مربوط به زندگی حضرت ام کلثــــــوم(س) ازدواج ایشان با خلیفه دوم عمر بن خطاب است. بنابر برخی گزارش‌های تاریخی، ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب(علیه السلام) با عمر خلیفه دوم ازدواج کرده است.

در مقابل، بسیاری از علمای شیعه معتقـــــدند که این نقـــــل، از تحریف‏های تاریخی است. علمایی مانند شیخ مفید این ازدواج را انکار کرده‌اند و آقا بزرگ تهرانی، از چندین کتاب نام می‌برد که در ردّ این ازدواج نوشته شده‌اند.

ـ به نظر بزرگان شیعه، همسر حضرت ام کلثوم(س) پسر عمومی ایشان «عون بن جعفـرطیار» است همانگونه که همسر حضرت زینب(س) پسرعموی ایشان «عبدالله بن جعفر طیار» بود.  چون در آن زمان رسم بود که هاشمی با هاشمی ازدواج کند. عون بن جعفر در کربلابه شهادت رسید.

ایجاد این تحریف و شبهه که ام کلثوم همسر خلیفه دوم بوده از سوی دستگاه غاصب خلافت، طبیعی بود. چون بعد از حمله خلیفه دوم به بیت حضرت زهرا سلام الله علیها و به آتش کشیدن درب آن، مشروعیّت خلیفه زیر سئوال می‌رفت و لکه ننگی بر پیشانی دستگاه حاکم بود. برای این که حرف و حدیث‌ها بخوابد و آثار این جنایت کم رنگ شود، گفتند باید ارتباطی با این بیت برقرار شود و مثلا بگوییم که خلیفه، داماد حضرت زهرا(س) بوده است تا مردم بگویند این‌ها با هم اختلافی نداشتند و فقط دعوایی خانوادگی و فامیلی بوده است.!

همان طور که گفته شد عده‌ای از علمای شیعه مانند شیخ مفید این ازدواج را انکار کرده‌اند. شیخ مفید در این باره می‌گوید: حدیث وارده در باب تزویج ام کلثوم ثابت نیست و زبیر بن بکار که آن را روایت کرده فردی متهم و دشمن امیرمؤمنان(ع) بوده است(مفید، المسائل السرویه، ۱۴۱۴ق، ص۸۶ و ۸۷. )

آقا بزرگ تهرانی، از چندین کتاب نام می‌برد که در ردّ این ازدواج نوشته شده‌اند.

  • «افحام الاعداء و الخُصوم فی نفی عقد ام کلثوم» تألیف ناصر حسین بن امیر حامد حسین.
  • «تزویج ام کلثوم بنت امیرالمؤمنین و انکارُ وُقوعه (اثبات عدمه)» اثر شیخ محمدجواد بلاغی.
  • «ردّ الخوارج فی جواب ردّ الشیعه» که به زبان اردو و در لاهور چاپ شده است.
  • «رسالة فی تزویج عمر لِاُمّ کلثوم بنت علی(ع)» نوشته شیخ سلیمان بن عبدالله ماحوزی که وی در این رساله مانند شیخ مفید و ابن شهرآشوب ازدواج را رد کرده است.
  • «العجالة المفحمة فی ابطال روایه نکاح ام کلثوم» از سید مصطفی دلدار علی النقوی.
  • «قول محتوم فی عقد ام کلثوم» اثر سید کرامت علی هندی.
  • «کنز مکتوم فی حل عقد ام کلثوم» نوشته سید علی اظهر الهندی.

و از علمای معاصر سیــدجعفـــر مرتضـی عاملی در کتاب "ظلامة ام کلثوم" منکر این ازدواج شده است.

«دکتر محمد امینی نجفی» فرزند علامه امینی، در کتاب "انگیزه دولت‌های اموی و عباسی در جعل و ترویج حکـایت ازدواج عمر با حضــــرت ام کلثــــوم،  1214 مدرک از کتـــب اهل سنــت درمورد تمـــام رفتـــار و سکنـــات خلیفه دوم در طول زندگیاش نقل کرده است. این کتاب تمام جریانات خلیفه دوم را بر اســـاس منابـــع اهل سنت بررسی کرده استابن سعد» در کتاب "طبقات" جلد سوم صفحه 183 و «ابن هشام» در کتاب "السیرة النبویة" جلد سوم صفحه 791 و "تاریخ طبری" جلد سوم صفحه 269  آوردهاند که خلیفه دوم 14 همسر داشته است که یکی از آنها «ام کلثوم بنت جرول خزاعی بود. پس او زنی به نام امکلثوم داشته ولی نه «ام کلثوم بنت فاطمة الزهراء(سلام الله علیها)

برخی هم احتمال داده‌اند، ام کلثومی که با عمر ازدواج کرده دختر ابوبکر بوده نه حضرت علی(ع). نووی یکی از علمای اهل سنت در کتاب تهذیب الاسماء نیز این احتمال را پذیرفته است. آیت الله مرعشی نجفی در پاورقی احقاق الحق ضمن تایید این نظریه، ام کلثوم را دختر اسماء بنت عمیس از ابابکر می داند که پس از مرگ ابابکر چون اسماء به ازدواج حضرت علی(ع) در آمد این دختر را نیز به خانه امام برد و عمر با این دختر ازدواج کرد.از آنجا که وی دختر خوانده حضرت علی محسوب می شود، برخی به اشتباه ازدواج ام کلثوم دختر ابابکر را به نام ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) در تاریخ ثبت کردند.[ شوشتری، احقاق الحق، ۱۴۰۹ق، ج‏۲، ص۴۹۰.]

البته برخی هم وقوع ازدواج را تأیید کرده ولی آن را از سر اجبار و اکراه دانسته‌اند. برای مثال، سید مرتضی می‌گوید امام علی (ع) از روی ناچاری و تقیه و با وساطت عموی خود، این ازدواج را پذیرفته است. که اگر این سخن صحیح باشد خود سندی بر مظلومیّت اهل بیت علیهم السلام در زمان خلفای غاصب است.

حضرت ام کلثوم در کربلا حضور داشت و بعد از اسارت در کوفه خطبه خواند:

...راوی گوید: امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین(ع) در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از پشت پرده هودج این خطبه را در آن روز قرائت کرد:

ای اهل کوفه! بدا به حال شما، چرا حسین را خوار کردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید و آن‌گاه بر او گریه می‌کنید؟ وای بر شما، هلاکت و بدبختی بر شما باد. آیا می‌دانید چه داهیه و کار بزرگی مرتکب شدید و چه جنایتی به گردن گرفتید و چه خون‌هایی به ناحق ریختید و چه پرده‌نشینانی را از پرده بیرون افکندید و چه خانواده‌ای را از زینت و زیور عریان کردید و چه اموالی را به غارت بردید؟ و کسی را کشتید که بعد از رسول خدا(ص) هیچ کس به مقام او نمی‌رسید. رحم از دل‌های شما برداشته شد. «آگاه باشید که حزب خداوند رستگاران‌اند و حزب شیطان زیانکاران».

او سپس این اشعار را خواند:

برادرم را کشتید. وای بر مادرانتان باد! به‌زودی به آتشی گرفتار می‌شوید که شعله‌هایش زبانه می‌کشد. شما خونی را پایمال کردید که خدا و قرآن و پیامبر ریختنش را حرام کردند. شما را به آتش جهنم مژده می‌دهم. هر آینه شما فردای قیامت در ژرفای آتشی خواهید بود که شعله‌هایش برمی‌خیزد. من همواره بر برادرم خواهم گریست. بر بهترین کسی که بعد از پیامبر متولد شد. آری، با اشک چشم فراوان که هرگز انقاع ندارد می‌گریم. این گریه هرگز پایان‌پذیر و خاموش‌شدنی نیست.

راوی می‌گوید: در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست. زن‌ها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهره‌های خویش را خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد «واویلا» و «واثبوراه» بلند کردند. مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند. هیچ موقعی نشده بود که مردم بیش از آن روز گریه کرده باشند. (لهوف سید بن طاووس صفحه 181)

در باب زمان وفات ام کلثوم و چگونگی آن نیز اختلاف است. برخی زمان وفات ایشان را در 29 جمادی الثاتی ذکر گرده‌اند.(وقایع الشیعه، وقایع ماه جمادی الثانی)

ماه رمضان

" إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ... : (توبه آیه36)"

« همانا تعداد ماه‏ها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده، دوازده ماه است...»

این آیه شریفه به تعداد ماه‌های سال قمری و ارزش و اعتبار آن‌ها در نزد خدای‌تعالی اشاره دارد. علاوه بر این آیه شریفه، دلیل دیگر بر ارزش ماه‌های هلالی این است که همه احکام و دستورات دین، واجب و مستحب، همه بر اساس این ماه‌های قمری تنظیم و بنا شده است.

اما در بین این دوازده ماه، با ارزش‌ترین آن‌ها "ماه مبارک رمضان" است و تنها ماهی است که نامش در قرآن آمده است.( شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ ....بقره/185)

«رمضان» در لغت از « الرَّمَضُ و الرَّمْضاءُ » به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن است چون در اين ماه گناهان انسان سوزانده یا بخشيده می‌شود، به اين ماه، رمضان گفته‌اند.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: «انما سمّى الرمضان لانه يرمض الذنوب: ماه رمضان به اين نام خوانده شده است، زيرا گناهان را مى‌سوزاند.».  [بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 55، ص 341، مؤسسه الوفاء، بيروت.]

در روایاتی هم آمده که «رمضان» نام خداست:

«عنْ أَبِی جَعْفَر علیه السلام لَا تَقُولُوا هَذَا رَمَضَانُ وَ لَا ذَهَبَ رَمَضَانُ وَ لَا جَاءَ رَمَضَانُ فَإِنَّ رَمَضَانَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یجِی ءُ وَ لَا یذْهَبُ وَ إِنَّمَا یجِی ءُ وَ یذْهَبُ الزَّائِلُ وَ لَکنْ قُولُوا شَهْرُ رَمَضَان؛
امام باقر علیه السلام می فرماید: نگویید رمضان آمد و یا رمضان رفت. زیرا «رمضان» اسم خداست و خداوند همیشه هست. بلکه بگویید: ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت».
[کافی، ج4، ص70.]

همچنین پیامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) در خطبه هفته آخر ماه شعبان برای نشان دادن عظمت و کرامت و شرافت این ماه، آن را «شهرالله» یعنی ماه خد نامید و فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالْمَغْفِرَةِ»؛

ای مردم،‌ ماه خدا توأم با برکت و رحمت و مغفرت به سوی شما آمد.

دریافت‌هایی از مرحله یقظه

از وقتی مرحله یقظه را با شوق و ذوق زیادی شروع کردم، تمام تلاش این بود که با دقت و توجه کامل، برنامه این مرحله را انجام دهم. مهمترین مطلبی که در این مدت دریافتم، اهمیّت تزکیه نفس و اهمیّت سلامت و پاکی روح است. واقعاً پی بردم و فهمیدم تنها راه رسیدن به سعادت و خوشبختی و رسیدن به حیات طیبه در دنیا و آخرت و تنها راه رسیدن به آرامش روحی و روانی واقعی و پایدار، همین تزکیه نفس است و تزکیه نفس یعنی پاک کردن روح از آلودگی‌های نفسانی و معالجه امراض نفس.

واقعاً هر یک از این رذائل و امراض، بخشی از آرامش روحی‌ام را سلب کرده و زندگی‌ام را تنگ، کامم را تلخ و مرا از خدای مهربانم و امام زمانم دور ساخته است. بنابراین فهمیدم که ناگزیزم و هیچ چاره‌ای ندارم تا راهی برای رهایی از این امراض روحی پیدا کنم و این راه همان است که خدای‌تعالی در سوره شمس بعد از یازده قسم فرموده: «قد أفلح من زکیها: به تحقیق و قطعاً رستگار و خوشبخت کسی است که روحش را تزکیه و پاک نماید.»

ضمناً این را هم متوجه شدم که؛ قطعاً این راه را بدون راهنما و استاد نمی‌توان طی نمود چون خطرات و انحرافات زیادی سر این راه است پس حتماً به کسی نیاز دارم که بتواند در طیّ این طریق کمکم کند و دستگیرم باشد.

در این مدت، با این توجهی که به اهمیت تزکیه نفس پیدا کردم، الحمدالله غفلتم نسبت به خدا و امام زمان علیه السلام کمتر شده چون در واقع راه رسیدن به خدا و راه یاری نمودن حضرت ولی عصر روحی فداه را پیدا کرده‌ام.

 بیشترین دغدغه‌ام و بزرگترین آرزویم این روزها، خلاص شدن از این آلودگی‌های روحی است که یک عمر دست و پا گیرم بوده و می‌دانم یقیناً این کار، مرا به محبوبم و امام زمانم علیه السلام نزدیک‌تر و همراه‌تر خواهد ساخت.

همه تلاشم این است که این بیداری من به خواب غفلت تبدیل نشود، بلکه بیداری‌ام را حفظ کنم و هر روز بر توجه و بیداری خود اضافه کرده و امام زمانم را از خود راضی کنم.

اهمیت بیداری و یقظه

برای این که دچار غفلت نشویم باید شب و روز به فکر پاکی و سلامت روح خود باشیم. غفلت یکی از بیماری‌های بسیار خطرناک روحی است و قطعاً یکی از مهمترین عوامل تأخیر در ظهور حضرت ولیعصر ارواحنا فداه همین غفلت و بی‌توجهی نسبت به آلودگی‌ها و امراض روحی و سهل‌انگاری در معالجه و درمان روح آن است.

در هر حالی غفلت بد است چه غفلت نسبت به چیزهای بزرگ باشد مثل؛ غفلت در انجام واجبات و ترک محرمات یا غفلت نسبت به چیزهای کوچک مثل بی‌نظمی و بی‌توجهی در خواب و خوراک و معاشرت و این قبیل چیزها.

باید همیشه و در همه چیز انسان بیدار و متوجه باشد.

حضرت رقیه سلام الله علیها

تاریخ نویسان و مقتل‌نگاران در مورد تعداد و نام فرزندان امام حسین علیه‌السلام، اختلاف زیادی دارند و برای آن حضرت از 6 تا 10 و حتی بیشتر از 10 فرزند ذکر کرده‌اند. در کتب متقدمین نامی از حضرت رقیه به عنوان دختر امام حسین علیه‌السلام  نیامده مثلا شیخ مفید در ارشاد(جلد2 صفحه135) به ذكر دو دختر به نام‌هاي فاطمه و سكينه بسنده كرده است. برخی هم مثل ابن طلحه، در کتاب مطالب السَّؤول  و ابن شهر آشوب در مناقب(جلد3 صفحه231) دختری به نام زینب هم اضافه کرده‌اند. شاید اولین منبعی که در آن نام رقیه بنت الحسین علیه‌السلام آمده، کتاب لباب الانساب نوشته ابوالحسن بیهقی معروف به ابن فُندُق(متوفای 565 هجری) است. ابن فُندُق در لباب الأنساب اول (ص۳۵۰) نام ده فرزند برای حضرت سیدالشهداء را آورده است که نام رقیه در بین آن‌ها نیست (علی اکبر ، علی اصغر، عبد اللّه ، جعفر، ابراهیم ، محمّد، فاطمه، سَکینه ، زینب و اُمّ کلثوم ) ولی در ادامه(ص355) می‌گوید : از فرزندانش(فرزندان امام حسین علیه‌السلام) جز زین العابدین علیه السلام و فاطمه و سَکینه و رُقَیه، باقی نماندند . ولي اولین کتاب موجودی که قضیه شهادت دختر خردسالی از امام حسین را در شام مطرح کرده است. کامل بهایی نوشته عمادالدین طبری(۷۰۰ق) است. در عین حال او نام دختر را ذکر نکرده است فقط سن او را چهار سال و وفات او را چند روز پس از دیدن سر پدر در خانه یزید گزارش کرده است.

غیر از منابع در منابع متأخر ذیل هم ذکر نام یا سرگذشت این بانو آمده است:

ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری(متوفی ۹۱۰ق) محل حادثه را کوشْک (کاخ) یزید و زمان آن را روز دیدن سر بریده ذکر کرده است.[ روضة الشهدا، ص۴۸۴.]

فخرالدین طریحی(م ۱۰۸۵ ق)؛ نخستین کسی است که کودک را سه ساله و سخنانی از او خطاب به پدر گزارش کرده است. [المنتخب فی جمع المراثی والخطب، 136]

محمدحسین ارجستانی در اواخر قرن سیزدهم، نام کودک را زُبیده، سن او سه سال، محلّ حادثه را خرابه شام گزارش کرده است. او در صفحه پیشین به حضور دختری از امام حسین به نام رقیه در شام یاد کرده است. [انوارالمجالس، ص۱۶۰ و 161]

شیخ محمدجواد یزدی در اوایل قرن چهاردهم محل حادثه را خرابه شام دانسته است و گفته نام او زُبَیده یا رُقَیه یا زینب یا سَکینه و یا فاطمه بوده است.[ شعشعة الحسینی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۳.]

سید محمدعلی شاه عبدالعظیمی(م ۱۳۳۴ق)، برای نخستین بار، نام کودک را رقیه و سنّ او را سه سال آورده است.[ الإیقاد، ص۱۷۹]

شاهد دیگر خطابی است از امام حسین علیه السلام در کربلا دختران و بانوان حرم که به عبارت مختلف در مصادر شیعی آمده که یکی در بعضی از آن‌ها نام «رقیه» هم آمده است.

1)- "یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، ...”.[ اللهوف، سید بن طاووس ص 140 و 141]

2)- "ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام”.[ مقتل ابن مخنف، ص 131]

البته از نیمه دوم دوم قرن چهاردهم به بعد آثار زیادی نوشته شده که به موضوعاتی همچون زندگی، اسارت، اشعار و مراثی در باره حضرت رقیه سلام الله علیها پرداخته‌اند که فقط به زبان فارسی حدود صد کتاب نوشته شده است.

خلاصه به فرمایش استاد ما حضرت آیت الله مددی حفظه الله: «عدم ذکر بعضی مطالب در مصادر، و یا اختلاف مصادر، در این گونه مسائل، امری کاملاً طبیعی است. در مورد حضرت سیدالشهداء ـ ارواحنا فداه ـ راجع به پسران ایشان اختلاف وجود دارد، چه رسد به دختران که عادتاً مستور و در حجاب بوده اند. آنچه گفته شده در مورد حضرت رقیه کاملاً مشهور و معروف است و با در نظر گرفتن مجموعه شواهد، می توان آن را قبول نمود.»

"محبت" علامت اهل بهشت

امام صادق علیه السلام فرمودند:

إِنَّ لِاَهْلِ الْجَنَّةِ أرْبَعَ عَلامات: وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَلِسانٌ فَصِیْحٌ وَقَلْبٌ رَحِیْمٌ وَیَدٌ مُعْطِیَةٌ؛ (امالی(طوسی) ص 683 ، ح 1454)

بهشتیان چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان گویا و صریح، قلب پر از محبّت، و دست دهنده.

در این روایت شریف چهار خصوصیت اهل بهشت بیان شده است:

اول: روی گشاده و خوشرویی که واقعا باعث ایجاد شادی، نشاط و سرور در طرف مقابل می‌شود و ایحاد سرور در قلب مؤمن خودش یک عبادت است.

دوم: زبان گویا و صریح: یعنی بیانش و گفتارش مغلق و پیچیده نباشد و در کلامش گره و پیچیدگی وجود نداشه باشد تا دیگران حرفش را خوب، راحت و بدون زحمت متوجه شوند. دقیقاً همان چیزی که حضرت موسی قبل از شروع تبلیغش از خدای‌تعالی درخواست کرد که: واحلل عقدة من لسانی: خدایا گره را از زبانم باز کن، یفقهوا قولی: تا مردم حرفم را بفهمند.(طه آیات 27 و 28)

سوم: قلب پر از محبت: به به! حتی از نوشتن این عبارت کلی انسان ذوق می‌کند و لذت می‌برد تا چه برسد به این که با قلب پر از محبتی مواجه شود و معاشرت داشته باشد.

واقعا به نظر شما در این عالم چیزی بهتر از قلب پر از محبت هست؟! خصوصا اگر این محبت برای خدا باشد. یعنی اگر کسی برای خدا به یک سنگ هم محبت داشته باشد کلی ارزش دارد تا چه برسد که به یک انسان مؤمن محبت داشته باشد! یا به یک ولی خدا محبت داشته باشد!

و واقعاً یکی از بهترین دعاها این است که بگوییم: خدایا! در دنیا و آخرت ما را با اهل محبت محشور بفرما!

چهارم: دست دهنده:  اهل جود، سخاوت و بخشش بودن که بهشت سرای اهل سخاوت است.

عدل الهی

ممکن است برای برخی این سئوال پیش آید که چرا از میان همه صفات الهی، «عدل» جزء اصول دین وعقاید ما قرار گرفته است با این که عدل می‌تواند در همان اصل توحید مطرح شود چون یکی از صفات خدای‌تعالی است و همه آن چه را مربوط به خداتعالی است می‌توان در همان اصل توحید مطرح کرد؟

علماء و متکلمین، اصولی را که اگر کسی با آن اصول مخالفت کند از دین خارج می‌شود، به عنوان اصول دین تعیین کرده‌اند و این تقسیم‌بندی روایت خاصی ندارد لذا بعضی، اصول دین را پنج اصل(توحید، عدل، نبوت، امامت و  معاد)  و بعضی، سه اصل(توحید، نبوت و  معاد) دانسته‌اند و عدل و امامت را می‌گویند از اصول مذهب هستند ولی دسته اول عدل را هم جزء اصول دین و در ردیف بقیه اصول دین قرار داده‌اند و علتش هم این است که؛ مذاهب اصلی اعتقادی و کلامی مسلمانان یعنی سه مذهب؛ شیعه، معتزله و اشاعره، بیشتر به وسیله همین بحث «عدل» از هم جدا می‌شوند به طوری که به شیعه و معتزله که قائل به عدل الهی هستند «عدلیه» می‌گویند و در مقابل این‌ها اشاعره هستند که قائل به عدل الهی نیستند. اکثر اهل تسنن هم به لحاظ اعتقادی جزء اشاعره هستند. اشاعره می‌گویند نیازی نیست که افعال خدا بر طبق عدل انجام شود یعنی اگر خدا بی‌گناهی را مجازات کرد و گناهکاری را پاداش داد این عین عدل است چون خالق همه افعال بندگان، خداست حتی اگر کسی گناهی هم انجام داد در واقع این فعل خداست و خدا هم هر آن چه انجام می‌دهد عدل است اگر چه به نظر ما ظلم باشد. در واقع این‌ها به نوعی قائل به جبر هستند مثل خیام که در اشعارش می‌گوید: گر می نخورم فعل خدا جهل شود(یعنی من مجبورم به می خوردن و این خودش فعل خداست). با این که امام صادق علیه السلام می‌فرمایند : «عدل یعنی آن که به خداوند نسبت ندهی آنچه را که تو را بر انجام آن ملامت کرده»[یعنی گناه خودت را به خدا نسبت ندهی و آن را فعل خدا ندانی] ( بحار / ج 5 / ص 17 ) و در جای دیگر فرمودند : «عدل یعنی این که خدای خود را مورد تهمت قرار ندهی» ( بحار / ج 5 / ص 58 ) .

در مقابل اشاعره، عدلیه می‌گویند افعال خدای‌تعالی بر اساس عدل است و مجازات بی‌گناه چون ظلم است و قبیح است چنین فعلی از خدا صادر نمی‌شود.

خلاصه با توجه به اهمیت بحث «عدل» که معرکه آراء این مذاهب کلامی واقع شده، عدل را علماء جزء اصول دین قرار داده‌اند.