"محبت" علامت اهل بهشت

امام صادق علیه السلام فرمودند:

إِنَّ لِاَهْلِ الْجَنَّةِ أرْبَعَ عَلامات: وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَلِسانٌ فَصِیْحٌ وَقَلْبٌ رَحِیْمٌ وَیَدٌ مُعْطِیَةٌ؛ (امالی(طوسی) ص 683 ، ح 1454)

بهشتیان چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان گویا و صریح، قلب پر از محبّت، و دست دهنده.

در این روایت شریف چهار خصوصیت اهل بهشت بیان شده است:

اول: روی گشاده و خوشرویی که واقعا باعث ایجاد شادی، نشاط و سرور در طرف مقابل می‌شود و ایحاد سرور در قلب مؤمن خودش یک عبادت است.

دوم: زبان گویا و صریح: یعنی بیانش و گفتارش مغلق و پیچیده نباشد و در کلامش گره و پیچیدگی وجود نداشه باشد تا دیگران حرفش را خوب، راحت و بدون زحمت متوجه شوند. دقیقاً همان چیزی که حضرت موسی قبل از شروع تبلیغش از خدای‌تعالی درخواست کرد که: واحلل عقدة من لسانی: خدایا گره را از زبانم باز کن، یفقهوا قولی: تا مردم حرفم را بفهمند.(طه آیات 27 و 28)

سوم: قلب پر از محبت: به به! حتی از نوشتن این عبارت کلی انسان ذوق می‌کند و لذت می‌برد تا چه برسد به این که با قلب پر از محبتی مواجه شود و معاشرت داشته باشد.

واقعا به نظر شما در این عالم چیزی بهتر از قلب پر از محبت هست؟! خصوصا اگر این محبت برای خدا باشد. یعنی اگر کسی برای خدا به یک سنگ هم محبت داشته باشد کلی ارزش دارد تا چه برسد که به یک انسان مؤمن محبت داشته باشد! یا به یک ولی خدا محبت داشته باشد!

و واقعاً یکی از بهترین دعاها این است که بگوییم: خدایا! در دنیا و آخرت ما را با اهل محبت محشور بفرما!

چهارم: دست دهنده:  اهل جود، سخاوت و بخشش بودن که بهشت سرای اهل سخاوت است.

کمال محبت پروردگار

 

فرمایشات استاد:

همه را دوست داشته باش، چون خدا همه را دوست دارد. اگر می خواهی مظهر صفات پروردگار و رحمان و رحیم بشوی، باید نسبت به همه بخشنده باشی، به همه مهربان باشی و به همه محبت داشته باشی.

 انسان ها بالاخره هر چه باشند، مخلوق خدا هستند. حضرت موسی (ع) و هارون (ع) را وقتی خدا به طرف فرعون با آن همه شقاوت می فرستد، می فرماید:

 اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی.

عینا مثل پدری که فرزندش بدترین فرد است و می خواهد به کسی بگوید: با فرزندم با ملایمت صحبت کن،او را نرنجانی، او را ناراحت نکنی!

یک خدای به این مهربانی شب جمعه، مهربانی خاصی به بندگانش دارد. یعنی این مهربانی شدت پیدا می کند، عفو می کند، گناهان انسان را می بخشد، اگر انسان حاجتی داشته باشد به انسان می دهد. لذا خدا ملکی را به آسمان دنیا می فرستد که صدا می زند:

آیا گناهکاری هست که بیاید در خانه خدا تا خدا گناهانش را بیامرزد؟

آیا حاجتمندی هست که بیاید در خانه خدا تا خدا حاجتش را بدهد؟

آغوشش را باز کرده، واقعاً این دیگر کمال محبت است. خدای غنی بالذات، حاجتمند را دعوت می کند که بيا از من حاجت بخواه، بیا در خانه من. آن وقت اگر انسان خدای نکرده کوتاهی یا بی توجهی بکند:

گـر گـدا کـــاهل بــود         تقصیر صاحب خانه چیست؟

(تتحبب إلیّ فأتبغّض إلیک، و تتودد إلیّ فلا أقبل منک)

خدای تعالی آن قدر وسیله رحمتش را در اختیار ما گذاشته که حساب ندارد. درباره شهادت حضرت سید الشهدا تفکر کنید، بینید که حضرت سید الشهدا چرا کشته شد؟ فایده شهادتش چه بود؟

برای اینکه اسلام باقی بماند. برای سعادت من و شما. سعادت ما چرا باید تأمین بشود؟ برای اینکه خدا ما را دوست دارد. همه ی شهید شدن حضرت سید الشهدا و یارانش به خاطر این است که خدای تعالی بگوید:

ای بشر، عزیزمن!

 دوستت دارم، بیا سعادتمند شو، بیا راه صحیح و خوب را انتخاب کن! بیا خوب باش!

سنخیت با محبوب

 فرمایشات استاد:

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی به معراج رفت، هر جا خدا با او صحبت می کرد، تُن صدا، صدای علی بن ابیطالب (ع) بود. چون هم من علی را دوست دارم و هم تو علی را دوست داری پس با این تُن صدا با تو صحبت می کنم.

اگر شما می خواهید با خدا دوست شوید و محبت پیدا کنید، چشمتان باید چشم خدا بشود، دستتان باید دست خدا بشود یعنی اگر محبت به خدا داشته باشید این جوری می شوید.

دست خدا به طرف ظلم دراز نمی شود، دست تو هم نباید دراز بشود. چشم خدا گناه نمی کند، تو هم نباید شمت گناه کند و باید پاک باشد. معنای تزکیه ی نفس همین است که چشم و گوش و اعضاء و جوارح انسان پاک شود تا خدا اینها را استخدام کند.

وقتی زبان انسان معصیت کار و غیبت کننده و متلک گو و مردم آزار بود، این زبان دیگر زبان خدا نمی شود. وقتی زبان خدا نشد، اگر بهترین حرفها را بزند، تأثیری ندارد. پس زبان باید پاک باشد.

چشم وقتی چشم خدایی نشد، این چشم معصیت کار، آیات الهی را نمی بیند.

 قرآن می خواند ولی چیزی نمی فهمد. متـوجـه حقـایـق و حکـمـت قــرآن نیست. باید ما کاری بکنیم که با خدای تعالی در صفات و اعمال یکی بشویم و با او در این جهت سنخیت پیدا کنیم که این فقط از راه محبت امکان پذیر است. ولو در بین شما یک نفر، دو نفر، ده نفر اینطور شوند، واقعاً ارزش این را دارد که انسان سالها روی صدها هزار نفر زحمت بکشد تا ده نفر اینطوری شوند. چون همه ی ارزش خلقت بشر به همین ده نفر است که می گویند:

خدایا! هر چه تو می خواهی!

 تسلیما لأمرک، رضاً برضائک لا معبود سواک

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر!

 شخصی که کسل و بی­حال است، سست است، خواب آلوده است، یقظه­ای ندارد و عشق و محبتی در وجود او نیست، طبعاً نمی­­تواند حرکتی به سوی خدا و کمالات داشته باشد. اساساً تا در کسی دلدادگی و شوری نباشد، عشق و علاقه­ای نباشد، محال است به انسانیت واقعی و به مقام اولیاء خدا برسد. حتی کسی که مبتلا به عشق مجازی است بهتر می­تواند در راه کمالات قدم بردارد تا آدم بی حال و بی علاقه، چون او اهلش هست که به خاطر محبوبش از همه چیزش بگذرد و هر سختی و رنجی را تحمل کند، در واقع او یکی از مهمترین صفات اولیاء خدا یعنی"اهل محبت بودن" را دارد، فقط در مصداق اشتباه کرده، ولی کسی که راحت­طلب است و اصلاً اهل محبت نیست، اگر عبادتی هم می­کند به خاطر راحتی خود در روز قیامت می­کند. شخص بی­عشق و بی­حال که در مقابل همه چیز بی­تفاوت است، قطعاً در مقابل زیبایی­ها و کمالات هم احساسی ندارد. مرده­ای است که فقط در میان مردم راه می­رود.

این محبت است که محبت می­آورد و اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، بداند که خدا هم او را دوست دارد. خدای­تعالی به حضرت داود می­فرماید:

یا داود أبلغ أهل أرضی إنّی حبیبُ مَن أحبَّنی : به اهل زمینم بگو که من دوست کسی هستم که مرا دوست داشته باشد.۱

استاد عزیزتر از جانم(روحی فداه) می­فرمود:

 "اگـر انسان عاشق چیـزی بشود، شب تـا صبـح خوابش نمی بـرد. نـه اینکه چشم هایش را روی هم بگـذارد ولـی خوابش نبـرد، بلکه با لذت بیدار است.

اگر به وصل محبوبش رسیده باشد، حتی خسته هم نمی شود. در زمـان مـا آن قدر شئونات و تشریفات زندگی هست که انسان محبتش را بین ده ها چیـز تقسیم کرده است. ایـن محبت جایی متمرکز نشده تا بدانیم چطور انسان را آتش می زند. ان شا الله باید محبتتان این طور بشود. یک ذره بین آفتاب را چه طور جمع و در یـک نقطه متمرکز می کند! کم کم دود بلنـد می شود و آن نقـطه را آتـش می زنـد.

اگـر بتـوانیـم محبتـمان را بـه یـک جـا متمرکز کنیم، آن وقت می فهمیم کـه محبـت چـه فـایده ای دارد و چه هست!

آنوقت می فهمیم که ما لذتی از زندگی نبرده ایم!

 این محبت که پیدا شد، اگر قـرآن را بـا بـدترین صدا هـم بخوانـند شما لـذت می برید، اگر معنایش را هم نفهمید باز لذت می برید،چشمتان کـه بـه صفـحه قرآن می افتد، دلتـان از حـال می رود، طاقتتان طاق می شود کـه این سخن محبوب من است!

ولی باید این کار را بکنید که:

محبتتان به ذات مقدس پروردگار متمرکز بشود تا شمـا را آتـش بزنـد و دودتان را به هـوا بدهد و خاکسترتان را هـم بـه بـاد و هیچ چیز از شما باقی نگذارد و دیگر وجودی از شما در وسط نباشد..."


۱- بحارالانوار،جلد۶۷،صفحه۲۶.

محبت صادقانه

 

عن الأمالی للصدوق عن أبی عبدالله(ع) یقول:

ما أحبّ الله من عصاه : دوست ندارد خدا را کسی که معصیت او را می­کند.

ثم تمثّل فقال( سپس مثال زدند و فرمودند):

تعصی الإله و أنت تظهر حبّه (معبودت را معصیت می­کنی در حالی که به او اظهار دوستی می­کنی!؟)

هذا محالٌ فی الفعال بدیع (این محال است و در عمل امر تازه و عجیبی است!)

لو کان حبّک صادقاً لأطعته ( اگر در دوستی­ات صداقت داری مطیع محبوبت باش!)

إنّ المحبَّ لِمَن یحبّ مطیع ( همانا محبّ همواره مطیع محبوبش هست!)

 

محبوب یا معشوق؟

 

عشق در لغت به معنی شیدایی و شیفتگی و محبت شدید آمده است و در روایات هم کلمه عشق به همین معنا بکار رفته مثلاً در روایتی امام صادق(ع) از قول پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: أفضلُ الناس مَنْ عَشِقَ العبادة.  اما صحیح نیست که به خدای‌تعالی بگوییم: یا معشوق! یعنی اطلاق اسم معشوق برای خدا جائز نیست به دو دلیل:

1-اسماء الله، توقیفی است یعنی ما نمی‌توانیم و نباید اسمی برای خدای‌تعالی بگذاریم زیرا ما نسبت به ذات مقدس پروردگار معرفتی نداریم و با عقل ناقص خود نمی‌توانیم خدا را توصیف کنیم؛سبحان الله عمّا یَصِفون (منزه است خدا از آن چه توصیف می کنند)(صافات/159)، بلکه فقط با اسمایی که از جانب خدا و به وسیله خاندان عصمت علیهم السلام رسیده می‌توانیم خدا را خطاب قرار دهیم و چون پیشوایان دین که مرتبط با منبع وحی‌اند کلمه "معشوق" را جزء اسماء الهی ذکر نکرده‌اند، بنابراین نمی‌توانیم به خدا بگوییم: یا معشوق! ولو اینکه معنایش با محبوب یکی است، بلکه باید از همان تعبیر قرآن یعنی حبّ شدید استفاده کنیم که می‌فرماید: والذین آمنوا أشدُّ حُبّاً لله(بقره/165) لذا خدا را با "یا محبوب" یاد کنیم.

2- در لغت، "عَشِقَ بالشیء"به معنی "به آن چیزچسبید" هم آمده چون از ریشه عَشَقه۱ که نام گیاهی است از نوع پیچک، گرفته شده که به دور درخت می‌پیچد و به آن می‌چسبد، مثل محبی که به دور محبوبش می‌پیچد لذا محبّ را از این جهت عاشق گفته‌اند.

شاید این که یکی از اسماء پروردگار معشوق نیست به این خاطر باشد که عشق بین دو چیز مادی به وجود می‌آید یعنی عرب عشق را بین دو موجود ظاهری می‌بیند و از آن‌ها تصور جسمیت دارد بنابراین به خدا نباید معشوق گفت چون ممکن است خدا را مجسّم و مادی تصوّر کنیم.

بله اگر لیلی و مجنونی پیدا شد به آن‌ها عاشق و معشوق می‌گویند ولی محبت انسان به خدا هر چه هم که شدید باشد، چون یک طرف مادی و طرف دیگر غیر مادی است این را عاشق و معشوق نمی‌گویند تا مبادا معنای جسم بودن برای ذات مقدس پروردگار در ذهن انسان خطور کند.

در ضمن استعمال لفظ "معشوق" برای خدا توسط شعراء و بعضی عرفاء دلیلی بر جواز و صحیح بودن این استعمال نیست چون آن ها صلاحیت نام گذاری برای خدا را ندارند.


۱-عَشَقِه (English Ivy) گیاهی است پیچنده، بالارونده، دارای برگ‌های کوچک، سبز و قلبی شکل که در صورت نزدیک بودن به درخت، دیوار، داربست یا صخره از آن بالا میرود در غیر این صورت روی زمین می‌خزد و به عنوان گیاه پوششی عمل می‌کند.«پیچک»، «پاپیتال» و «داردوست» از دیگر اسامی رایج این گیاه در زبان فارسی است.طول بزرگترین ساقه بالارونده یا خزنده این پیچک به پنجاه متر هم میرسد. گل‌های این گیاه به رنگ زرد مایل به سبز است که ۸ تا ۱۰ سال بعد از کاشت آن ظاهر می‌شوند. عمر عشقه۴۰۰ تا ۵۰۰ سال و حتی ۱۰۰۰ سال گزارش شده‌است. میوه رسیده آن دارای مواد سمی است. محل رویش این گیاه در ایران جنگل‌های شمالی از آستارا تا گرگان و نیز در تهران میباشد. این گیاه بومی آسیا، اروپا و شمال ایران است. این گیاه در مناطق کوهستانی مرطوب، کنار جویبارها و اراضی مرطوب می‌روید.( راهنمای کامل زنبور عسل.دکتر مسعود هاشمی.انتشارات فرهنگ جامع ۱۳۸۰) 

نتیجه محبت به خدا

 خدای­تعالی در حدیثی قدسی می­فرماید:

فاذا أحببته کنتُ سَمعُه الذی یسمع به و بَصَرَه الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به، إن دعاني أجبته و إذا سئلني أعطیته(بحار الأنوار،جلد67،صفحه22)

اگر من او را دوست داشته باشم(طبعاً او هم که محبوبش خداست)، من گوش او می­شوم [ که در اختیار من باشد. هیچ انحرافی نداشته باشد و جز حق چیزی نشنود]

و چشم او می­شوم [ یعنی  چشمش خدایی می­شود و وقتی چشم او بنده ی من شد و چشم من یا عین الله شد، حداقلش این است که جایی را که من دوست ندارم نمی­بیند. به آن چه من نمی­خواهم نگاه نمی­کند. چشم او در اختیار نفس أمّارةٌ بالسوء و شیطان قرار نمی­گیرد.]

 و زبان او می­شوم که با آن سخن بگوید [و لسان الله هیچ گاه معصیت نمی­کند. دروغ نمی­گوید ، کسی را آزار نمی­دهد. زبان خدا جز حقّ و راستی نمی­گوید.]

او اگر مرا بخواند اجابتش می­کنم و اگر چیزی از من بخواهد به او عطا می­کنم.  

 

أعبده حُباً له...

 به طور کلی مردم دو دسته‌اند: یک عده که اکثریت هم هستند آنهایی‌اند که محبت زیادی به خودشان دارند. خودخواهند. آسایش خودشان، راحتی و رفاه خودشان و خلاصه، خوشی خودشان را فقط می‌خواهند، حتی زن و فرزند و اطرافیان را هم اگر دوست دارند برای خودشان دوست دارند. دوستانی که انتخاب می‌کنند کسانی‌اند که یک روزی مثلاً به دردشان بخورند!

می‌گویند یک شخصی در حال احتضار بود، دید نزدیکانش اطرافش نشسته اند و گریه می‌کنند. از پدرش که آن جا بود پرسید: شما چرا گریه می‌کنی؟ پدرش گفت: من امیدم تو بودی که وقتی پیر شدم عصای دستم باشی! از مادرش پرسید شما چرا گریه می کنی؟ مادرش گفت: تو را بزرگ کردم که کمک و غمخوارم باشی! همسرش گفت: نان‌آورم را دارم از دست می‌دهم! بچه‌هایش گفتند: ما یتیم و بی‌سرپرست می‌شویم...!

گفت: پس همه شما برای خودتان دارید گریه می‌کنید! پس کی برای من گریه می‌کند؟!

اکثر ماها این‌جوری هستیم که در دوستی‌ها و رفاقتهایمان دنبال سود و منافع خودمان هستیم، حتی اگر محبتی از خدا هم توی دلمان جا دادیم برای این است که به او نیاز داریم. در دنیا از او روزی و زندگی راحت می‌خواهیم: "ربّنا آتنا فی‌الدنیا حسنة"، و در آخرت هم بهشت و آسایش اخروی: "و فی الآخرة حسنة".

خدا را برای رفع نیاز خودمان می‌خواهیم. در بهشت هم به او نیازمندیم، ولی این که یک وجود دوست‌داشتنی یعنی چه! صفا و محبت یعنی چه!؟... نمی‌دانیم و ارزشش را نمی‌فهمیم. خلاصه برای خودمان، برای محبتی که به نفسمان داریم و برای این که نصیبی، نفعی و بهره‌ای به ما برسد کار و حتی عبادت و بندگی می‌کنیم. چون این جوری تربیت شدیم. پدر و مادر، معلم و مدرسه، محیط و شغل و جامعه، ما را مزدبگیر بار آورده اند: "اگه بچه خوبی باشی، اگه درستو خوب بخونی، اگه این جوری باشی، اگه اون جوری باشی...، جایزه خوبی می­گیری! مزد خوبی نصیبت می­شه! "

خوب ما هم هر کار خوبی انجام می­دادیم، منتظر جایزه و پاداشش بودیم. کم کم این روحیه ی مزدوری یعنی در مقابل کار، مزد گرفتن و توقع تشویق و پاداش داشتن، در ما رشد کرد و با ما بزرگ شد. حالا در مقابل خدا هم با همین فکر و روحیه روبرو می شویم. از خدای­تعالی هم همان را می­خواهیم که از پدر و مادرمان می­خواستیم یعنی: اجر و پاداش. خدایا! در مقابل این عملم چه ثوابی منظور کرده­ای؟ خدا هم  می­فرماید: این ثواب را...:إنّی لا اُضیعُ عمل عامل منکم...(آل عمران/195)

البته این روحیه و این گونه عمل کردن، منافاتی با صراط مستقیم و بندگی خدا ندارد. کسی که به طمع مزد هم عبادت کند بنده خداست و در صراط مستقیم است. اتفاقاً خدای­تعالی هم بیشتر با این عده صحبت کرده است. تمام آن چه در مورد بهشت و نعمات دنیا و آخرت و ثواب اعمال فرموده، خطاب به این عده است. تشویقشان هم فرموده:من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها... علتش هم این است که بیشتر مردم اهل صفا و محبت نیستند بلکه: یعبدونه رغبةً الی ثوابه...

اما دسته دوم که بسیار قلیل اند کسانی­اند که اهل صفا و صمیمیت و محبتند. با خدا و با همه و در همه چیز و همه کار ملاک و معیارشان صفا و صمیمیت است نه حساب و کتاب و سود و منفعت. این ها پیرو واقعی امام صادق علیه السلام هستند که می­فرماید: لکنّی أعبده حُباً له...

 

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم...

 إنَّ الله اشتری منَ المؤمنینَ أنفُسَهم وأموالَهم بأنّ لهم الجنةَ...

خدا از اهل ایمان جان و مالشان را به بهای بهشت می­خرد...(توبه/111)

کسی که می خواهد با خدا صمیمیتی و ارتباطی داشته باشد، هیچ وقت نمی­گوید من یک چیزی میدهم، تو هم عوضش را بده! من یه کاری انجام میدهم، تو هم اجر و مزدش را بده! بلکه می­گوید: ای خدا! من هر چه دارم مال توست، یک جان دارم، آن را هم در راه تو می­دهم در مقابلش هم چیزی نمی­خواهم الا انس با تو را.

-بهشت چطور؟

-هرجا تو با من باشی، من خوشم، دنیا باشد، بهشت باشد...یا نعیمی و جنتی ویا دنیایی و آخرتی...

  می فرماید: فَهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربّی، صَبَرتُ علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک!؟: [من تو را دوست دارم و هر چه تو خواستی من هم میخواهم] حتی اگه جهنم را هم برای من خواستی من هم میخواهم ولی آن جا می­سوزم و در عذابم چون رحمت تو آن جا نیست، از آتش فراق توست که می­سوزم و می­ترسم نه از آتش جهنم و عذاب تو!

این چند روز دنیا را هر جوری بخواهیم می­شود زندگی کرد، می­شود روی حساب و کتاب کار کرد و زندگی کرد، خدا هم جزای خیرش را به ما می­دهد خیلی هم اضافه می­دهد! 50 یا 60 سال عبادت چقدر می­ارزد؟ مزدش چه قدر است؟ یک بهشت با یک زندگی خوش و راحت ابدی! و ما تجزونَ الا ما کنتم تعملون إلا عباد الله المخلَصین(صافات/39و40) به همه خوشی­ها و راحتی­ها می­رسیم الا به مقام  رضا ، تسلیم ، انس و انسانیت واقعی! این­ها را فقط مخلَصین و اهل محبت می­فهمند که چیست! فقط آن ها می فهمند راضی بودن از خدا و تسلیم او بودن یعنی چه! و مأنوس بودن با او چه طعمی دارد!

پس ارزش دارد انسان سال­ها زحمت بکشد تا شیرینی انس با پروردگار را بچشد و سنخیّت با اهل بیت علیهم السلام را پیدا کند و این به دست نمی­آید مگر این که از راه محبت وارد بشود...   

 

ای بنده خدا! خدا را به خاطر خودش دوست بدار

  

ارزش محبت به خلوصش هست یعنی محبتی ارزش دارد و در حقیقت، محبت است که خالص باشد. بی­دریغ و بی­شائبه باشد. یعنی محبّ بدون این که توقعی از محبوبش داشته باشد و بی ­آن که چیزی از او بخواهد او را دوست داشته باشد.

اما انصافاً این جور دوستی­هایی بسیار کمیاب و حتی نایاب است. اکثر دوستی­های ما از روی طمع و برای دنیاست. ماها عادت کرده ایم که همیشه پای یک معامله را وسط بکشیم. دوستی های ما هم نوعی معامله است. معامله ای مشروط بر انتفاع ما!

ماها تجار طمع کاری هستیم که حتی در محبت کردن های خودمان دنبال نفع و فایده دنیایی هستیم.

پیامبر اکرم(ص) به بعضی از اصحابشان می­فرمایند:«قد صارت مؤاخاة الناس یومکم هذا أکثرها فی الدنیا، علیها یتوادّون و علیها یتباغضون: اکثر دوستی­های مردم در این زمان برای دنیاست، برای دنیا دوستی می­کنند و برای دنیا دشمنی می­ورزند.»۱

ماها غالباً قبل از ریختن طرح دوستی با افراد، منافع خودمان را لحاظ می­کنیم: "با فلانی رابطه داشته باشیم، یه جایی به دردمون می­خوره! آدم به درد بخور و با نفوذیه!" خیلی مهربون باشیم، وارد داد و ستد می­شویم: "شما به خونه ما نیومدید، ما هم نمی­یایم! هر دیدی یه بازدیدی داره!"

این­ها همان داد و ستد است، دوستی نیست. ناشی از حب و علاقه نیست. دوستی و رفاقتی ارزش دارد که بدون طمع و بی­دریغ باشد.

با خدا هم همین جوری هستیم. اگر برای بهشت و زیاد شدن روزی و اموال، بندگی خدا را کردیم در حقیقت با خدا قرارداد بستیم، با او معامله کردیم. اگر سفره حضرت ابوالفضل(ع) را انداختیم که حاجتمان برآورده شود، بنده نیستیم، قرارداد بستیم. آن وقت اگر حاجت ما برآورده نشد دعوا هم می­کنیم: "من دیشب نماز امام زمان(عج) خوندم چرا چیزی نشد!؟"

 چون بنده نیستیم، محبّ نیستیم. این کار را می کنم که آن کار بشود! حرم یا مسجد جمکران می روم که حاجتم را آقا بده! به قول معروف، "کاسه می­دهد که قدح بستاند!" نماز می­خوانم که مزد و ثوابم را بگیرم! البته خدا هم خریدار خوبی است و مزد خوبی می­دهد، ولی دیگر ما را دوست و محبّ خودش نمی­بیند. او هم با ما وارد حساب و کتاب می­شود. روز قیامت هم برای همین حساب و کتاب، معطّلمان می­کند.

 ولی خدای تعالی با مخلَصین و اهل محبت حساب و کتابی ندارد، چون آن ها هم با خدا در دنیا داد و ستد و حساب و کتابی نداشتند.

خدا هم  آن­ها را معطل نمی­کند و بدون حساب و کتاب وارد بهشتشان می­کند. در آیات۱۲۷و ۱۲۸سوره صافات می­فرماید: فإنهم لَمحضرون إلا عباد الله المخلَصین: همه در قیامت حاضر می­شوند مگر بندگان مخلَص خدا!

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن      که دوست، خود روش بنده­پروری داند

بنده آن است که هر چه مولی بگوید گوش کند، چه به او چیزی بدهند یا ندهند، اعتراضی هم ندارد. می­گوید: خدا جان! تو این کار را دوست داری من هم انجام می­دهم. امیرالمؤمنین(ع) می­فرمایند: ما عبدتُک خوفاً من نارک و لا طمعاً في جنتک و لکن وجدتُک اهلاً للعبادة۲: من از خوف جهنم یا به طمع بهشت عبادتت نمی­کنم بلکه تو را اهل عبادت یافتم...


1-      علل الشرائع صفحه140.

2-      بحارالانوار،جلد67،صفحه234.

 

یَفرَحون لفرحنا و یَحزَنون لحزننا...

 

محبّ دلش با دل محبوبش گره خورده و مرتبط هست. با او یک ارتباط تنگاتنگ و پیوندی دو طرفه برقرار کرده و خود را با او و او را با خود می بیند. از نشانه‌های این ارتباط هم این است که در غم و شادی محبوبش نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد، بلکه در شادی او شاد و در غم و حزنش، مغموم و محزون است. مگر می‌شود محبوبش دچار غمی باشد و او آرام و قرار داشته باشد!؟.

 امام صادق(ع) محبّین و شیعیان خودشان را با همین خصوصیت یاد می‌کنند: «الذین یَفرَحون لفرحنا و یَحزَنون لحزننا...» و در ادامه علتش را می‌فرمایند این است که این‌ها قلبشان و جانشان با ولایت و محبت ما عجین شده:«عجنوا بماء ولایتنا۱.» 

این خودش از بهترین راه‌های ابراز و شکوفاسازی محبت است چون محب را با محبوبش همراه و ارتباطش را با او زیاد می‌کند. حضرت علی بن موسی الرضا(ع) می‌فرمایند:«من تذکر مصابنا و بکی لما ارتکب بنا کان معنا فی درجاتنا یوم القیامة ...کسی که مصیبت‌های ما رو به یاد آورد و بر آن چه نسبت به ما انجام شده گریه کند، در روز قیامت در درجه ما و همراه ماست۲...»

در این بین حزن و گریه بر مصائب ابی‌عبدالله الحسین(ع) در تشدید و شکوفایی محبت، فوق العاده است. در این باب روایات زیادی وارد شده و فوائد زیادی برای آن بیان شده از جمله این که؛ گریه ‌کنندگان بر حضرت حسین(ع) مورد صلوات و مهربانی و شفقت خدای‌تعالی قرار می‌گیرند و اجرشان بهشت است:":«ألا و صلَّی اللهُ علی الباکینَ علی الحسین رحمةً و شفقةً۳»

در کتاب کبریت الأحمر نقل شده:« وقتی امیرالمؤمنین(ع) در بستر بیماری بود نگاهش به حسین علیه السلام افتاد و فرمود: یا أبا عبدالله أنتَ شهیدُ هذهِ الأمة فَعَلَیکَ بِتَقوَی الله و الصبر علی بلائهِ۴»


۱-وسائل الشیعة،جلد۱۴،صفحه۵۰۷.

۲-بحاراأنوار،جلد۱صفحه۲۰۰.

۳- بحاراأنوار،جلد۴۴صفحه۳۰۴. 

۴-کبریت الأحمر،ص۲۷۰. 

فهو لکم !

 

پیامبر اکرم(ص) می­فرمایند:«أربعةٌ أنا لهم شفیعٌ یومَ القیامة: المُکرِمُ لذریّتی و القاضی لهم حوائجهم و الساعی فی امورهم ما اضطروا الیه و المحبُّهم بقلبه و لسانه : چهار گروه را در قیامت شفیع آن­ها خواهم بود:

1- کسانی که فرزندانم را اکرام کنند.

2- کسانی که حوائج آن­ها را برآورند.

3- کسانی که کمک آن­ها باشند در وقت اضطرار و نیاز.

4- کسانی که آن­ها را با قلب و زبانشان دوست داشته باشند.

برخی می­فرمایند مودّت به همین معنایی است که پیامبراکرم(ص) در مورد چهارم فرمودند یعنی محبتی که ابراز و اظهار بشود و فقط در قلب نباشد. مفاد آیه مودّتکه واجب است به آن عمل بشود به همین معنا است .

اما نکته مهم، فایده­ای است که خدای تعالی بر این مودّت به فرزندان شریف پیامبر(ص) مترتب فرموده. در سوره سبأ آیه 47 می­فرماید:قل ما سئلتکم من أجرٍ فهو لکم إن أجری إلا علی الله : بگو ای پیامبر اجری که از شما بابت انجام رسالتم درخواست نمودم(مودّت فی القربی) نفع و فایده­اش برای خود شماست و اجر من فقط با خداست.

این جا می فرماید فایده ادای این اجر برای خود شماست ولی نفرمود فایده اش چیست. درآیه 57 سوره فرقان این فایده را خدای تعالی بیان فرموده:

قل ما سئلتکم علیه من أجر إلا من شاء أن یتّخذ الی ربه سبیلا: بگو ای پیامبر من از شما اجری نمی­خواهم الا این که فایده­اش برای کسی است که می­خواهد راهی به سوی خدا اتخاذ نماید.

یعنی مودّت نسبت به اهل بیت(ع) راهی به سوی خداست. ثواب محبت به آن­ها این است که ایشان را به خدا می­رساند چون محبت به اهل بیت و فرزندان پیغمبر، تبعاً موجب پیروی از آن­ها می­شود و پیروی اهل بیت نتیجه­اش رسیدن به خدا و رضوان الهی و بهشت است. پیامبر اکرم می­فرمایند: علیکم بحبّ أولادی یدخلکم الجنة لامحالة و إیاکم و بغض أولادی یدخلکم النار: برشما باد محبت اولادم که شما را لا محاله وارد بهشت می کند و برحذر باشید از بغض فرزندانم که شما را وارد جهنم می کند!

پس محبّ فرزندان پیامبر(ص) ضمن این که وظیفه­ای را انجام داده و اجر رسالت را پرداخته است، به نفع خود هم کار کرده و ثوابی را اندوخته و بهترین اجر و مزدها را که رسیدن به مقام قرب خداست، دریافت نموده است.  

 

اجر رسالت

 قل لا أسئَلُکُم علیه أجراً ألّا المَوَدَةَ في القُربی(شوری،آیه23)

 بگو (ای پیامبر) من اجر و مزدی(بابت انجام رسالتم) از شما نمی­خواهم جز اظهار دوستی و محبت به ذوالقربی و خاندانم. 

قبلاً گفتیم که اگر بخواهیم محبت حقیقی در ما شکوفا شود، باید به متعلقات محبوب، ابراز و اظهار محبت کنیم. در این آیه شریفه خدای­تعالی راهی را برای اظهار محبت به نزدیک‌ترین متعلّقاتش بیان فرموده که لازم است چند نکته را در مورد این آیه یادآوری کنیم:

1- شأن نزول یا داستان آیه: در تفاسیر روایی، ذیل این آیۀ شریفه روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که می­فرمایند:«وقتی این آیه بر پیامبر(ص) نازل شد، حضرت در مقابل مردم ایستاد و فرمود: ای مردم! خدا برعهده شما چیزی را برای من(به عنوان اجر رسالتم) قرار داده و واجب کرده، آیا حاضرید آن را ادا کنید و بپردازید؟ هیچ کس پاسخی نداد. پیامبر(ص) هم منصرف شد و رفت. روز بعد هم این مسأله تکرار شد ولی باز پیامبر(ص) از کسی جوابی نشنید. روز سوم هم همین طور، تا این که پیامبر فرمود: ای مردم! این چیزی که از شما خواسته شده به عنوان اجر من، طلا و نقره یا خوردنی و آشامیدنی نیست.

 (بعد از این که خیالشان راحت شد که طلا و نقره و این جور چیزها نیست!) گفتند: پس بفرمایید، چیست؟ فرمود: خدای ­تبارک و تعالی بر من این آیه را نازل فرموده است:" قل لا أسئَلُکُم علیه أجراً ألّا المَوَدَةَ في القُربی". گفتند: اگر این است، حاضریم ادا کنیم(یعنی این که چیزی نیست، حاضریم این مزد شما را بدهیم!)

در ادامه این روایت امام صادق می­فرمایند: والله به این مسأله کسی وفا نکرد(و عمل نکرد) الّا هفت نفر: سلمان، أبوذر، عمار، مقداد بن الأسودالکندی، جابر بن عبدالله انصاری، یک غلام آزاد شده پیامبر معروف به الثبت و زید بن أرقم.»۱

2- حکم مسأله: طبق این آیه شریفه مودّت(ابراز محبت) به ذوالقربای پیامبر، واجب و یک  فریضه است، نه این که مستحب یا مباح باشد. دلیلش هم این است که اولاً: از ظاهر همین آیه، این وجوب استفاده می­شود، زیرا درخواست خدا از ما در این آیه "مودة فی القربی"است یعنی خدا این را طلب کرده و به آن امر فرموده است و امر و طلب مولی دلیل بر وجوب است مادامی که دلیلی خلافش نباشد.

 ثانیاً: در روایت مذکور پیامبر(ص) می­فرمایند: انّ  الله تبارک و تعالی قد فَرَضَ لي علیکم فَرضاً... که ماده" فرض" دلالت بر وجوب دارد یعنی این مسأله یک فریضه و واجب شرعی است.

3- موضوع حکم: بعضی گمان کردند مقصود از "قربی" فقط معصومین علیهم السلام است و شامل فرزندان غیر معصوم پیامبر(ص) نمی­شود. این نظر، هم مخالف با ظاهر آیه است و هم مخالف با روایات،چون در آیه فرموده"فی القربی" که مطلق است و مقید به قید عصمت نشده. توضیح این که، کلمه "قربی" مصدر است، البته این جا به معنی اسم فاعل یعنی "قریب" آمده یا شاید به همان معنی مصدر باشد و کلمه "اهل" در تقدیر باشد، یعنی اهل قربی یا همان ذوالقربی. بنابراین از این کلمه معنای عصمت فهمیده نمی­شود. ثانیاً در روایتی از ابن عباس نقل شده که وقتی این آیه نازل شد، مردم گفتند: یا رسول الله! مَن هؤلاءِ الذین أَمَرنا اللهُ بِمَوَدَّتِهم؟ قال: علي و فاطمة و وُلدها؛پرسیدند:کسانی که ما را خدا به مودتشان امر کرده چه کسانی‌اند؟فرمود: علی و فاطمه و فرزندان فاطمه(علیهم السلام).۲ و همان طور که ملاحظه می شود، این جا هم مطلق فرموده و مقید به فرزندان معصوم نفرموده است پس مودّت نسبت به همه فرزندان فاطمه زهرا(س) واجب است. البته تعابیر دیگری هم در بعضی روایات هست مثل: نحن، فینا، اهل البیت که همه این ها کاملاً مطابق با روایت فوق است و فرقی با هم ندارند یعنی شامل همه فرزندان فاطمه سلام الله علیها می شود و در روایتی هم که تعبیر"هم الائمه" دارد، بر فرض صحت، از باب بیان  قدر متیقن و مصادیق اکمل وُلد فاطمه(س)است نه این که مودّت منحصر به ائمه(ع)باشد.

 حتی این روایت در بسیاری از تفاسیر و منابع اهل سنت به لفظ" علی و فاطمه و ابناهما" نقل شده مثل: تفسیر کشّاف، تفسیر بیضاوی، احیاء المیت، اتحاف شبراوی، صواعق ابن حجر و ده‌ها کتاب دیگر.

4- نکته ای مهم: همان طور که بیان شد، منطوق آیه دلالت بر وجوب اظهار دوستی و موّدت نسبت به فرزندان پیامبر(ص) است و مفهومش این است که هر گونه بغض و کینه‌ورزی  یا توهین و جسارت نسبت به فرزندان پیامبر(ص) و سادات بزرگوار جائز نیست و حرام است چون داشتن بغض و دشمنی نسبت به آن‌ها یا اهانت به آن­ها، به معنی مخالفت با این دستور خدا و زیر پا گذاشتن این آیه شریفه است حتی سیدی که دارای عقاید انحرافی یا  فساد اخلاقی و عملی باشد، باز هم مودّتش واجب است، و این به معنی تأیید انحراف و فسادش نیست بلکه در این موارد باید از آن فکر و عقیده انحرافی او یا آن عمل و اخلاق فاسدش متنفر و منزجر بود نه از خودش. پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:أکرموا اولادی الصالحون لله و الطالحون لي۳: فرزندانم را اکرام کنید، صالحین را به خاطر خدا و ناشایست‌ها را به خاطر من. و یا در فرمایشی دیگر می‌فرمایند:مَن أکرم اولادی فقد أکرمنی و مَن أهانَهم فقد أهاننی۴: کسی که اولادم را اکرام کند من را اکرام کرده و کسی که به آن‌ها اهانت کند به من اهانت کرده.

5- فضیلتی برای سادات: این آیه شریفه فضیلت بزرگی برای فرزندان پیامبر و سادات بزرگوار محسوب می‌شود چون خدای‌تعالی، دوست داشتن آن‌ها را بر مردم واجب کرده و آن را مزد رسالت پیامبر قرار داده و فایده و اثر عجیبی هم بر آن مترتّب کرده است(که بعداً بیان خواهد شد) و خلاصه محبت ویژه‌ای خدای‌تعالی در این آیه شریفه به آن‌ها فرموده که باید قدردان این محبت فوق العاده باشند. 


  ۱و۲-تفسیر نوالثقلین جلد۴،ص۵۷۰و۵۷۲.

۳و۴- القطرةجلد۲،ص۱۶۴و۱۷۵.     

 

نماد عشق

 

بنای تاریخی و گردشگری تاج محل

 تاج‌محل آرامگاه زیبا و باشکوهی است که در نزدیکی شهر اگرا در ۲۰۰ کیلومتری جنوب دهلی­نو واقع شده و یکی از عجایب هفتگانه جدید دنیا به‌شمار می آید.

این بنا به دستور "شاه جهان"، پنجمین امپراتور گورکانی هند به منظور یادبود همسر ایرانی محبوبش "ممتاز محل" که در حدود سال ۱۰۵۲ هجری به ‌هنگام وضع حمل فوت کرد بنا شد‌.

 شاه بنا به وصیت همسرش تصمیم گرفت با ساخت بنایی زیبا، مجلّل و عظیم، همسرش را جاودانه کند. از این ‌رو آرامگاهی زیبا بر روی قبر او بنا کرد تا عمق علاقه و نهایت عشق خودش را به "ممتاز محل" نشان بدهد.

آن چه بر ارزش تاریخی این شاهکار هنری افزوده، داستان و انگیزه بنای این عمارت مجلّل است که بر پایه­ عشق وافر یک عاشق دلباخته بنا شده و این بنای مجلّل و عظیم را در جهان، به نماد عشق و وفاداری و نشان اخلاص یک محبّ به محبوبش تبدیل کرده است.

مرگ ناگهانی "ممتاز محل" پادشاه را دچار غم و اندوه شدید کرد. او در پی درگذشت محبوب‌ترین همراه زندگیش خلعت شاهانه‌ را به عبای عزا عوض کرد و یک سال سوگوار بود. شاهی که قبلا برای توسعه دامنه سلطنتش خون زیادی ریخته بود، گوشه نشین شد و برای مدتی دخترش "جهان‌آرا"به امور کشور پرداخت. حکایت شده که موهای سیاه شاه جهان طی یکی دو ماه سوگواری سفید شد. شاه داغدیده پس از تفکر و تدبر، تصمیم گرفت بنائی بر مزار محبوبش بسازد، از این رو طراحان هنرمند، مهندسان و استادکاران را که تعدادشان به ۲۰،۰۰0 نفر می­رسید از گوشه و کنار دنیا جمع کرد تا آرامگاهی را بسازند که شاهدی ماندگار بر عشق و محبتش باشد!

خلاصه باید سرکار "ممتاز محل" خانم  ما را بطلبد! تا برویم و از نزدیک عظمت این بنا را مشاهده کنیم و ببینیم که عشق، آن هم یک عشق مجازی چه نیرو و قدرتی دارد و چه کار بزرگی انجام می­دهد!

برویم ،ببینیم و حیرت کنیم! و البته حیرتی همراه با شرم و خجلت که ما برای محبوبمان چه کاری کردیم؟! برای کدام یک از مشاهد ائمه علیهم السلام یا مسجد جمکران این جور بنایی ساختیم!؟ تازه همین مقدار را هم بعضی برنمی­تابند و ناراحتند که چرا برای حرم ائمه(ع) باید این خرج­ها را انجام داد!؟ بله چرا؟!! چون ما اهل دلدادگی و محبت نیستیم!! باید بگوییم بروید جواب سؤالتان را شاه جهان بگیرید که چرا باید این کار را کرد!

تا به حال فکر می­کردم ما اگر شیعه خوبی برای امام عصر روحی فداه نیستیم لااقل محبّ ایشان هستیم، ولی با شنیدن اوصاف تاج محل باید بگویم محبّ هم نیستیم!

همه این بی­توجهی و غفلت ما نتیجه بی­محبتی است و بی­محبتی هم نتیجه بی­معرفتی!

ما یک مشکل بزرگی که داریم این است که می­خواهیم به امام(ع) هم از راه دیدن چشم و ابرویش محبت پیدا کنیم. چون ظاهربینیم، مؤمن به غیب نیستیم. محبتی که بخواهد از راه چشم و حواس ظاهری وارد دل شود، اساسی و عمیق نیست و ارزشی ندارد.

واقعاً باید به عقل و وجدانمان مراجعه کنیم و ببینیم این محبت و دوست داشتن های ما روی چه اصلی است؟ روی ظواهر است؟ هوای نفس است؟رفع نیاز و احتیاج است؟ که این محبت­ها هیچکدام پایدار نیستند، یا نه، روی شناخت و آگاهی و تعقّل است؟ چون محبت واقعی در ذات و روح انسان نهفته است که همان محبت به علم و پاکی و زیبایی و کمالات است، فقط باید این محبت شکوفا بشود بنابراین باید فکر کرد و دید اصل و منشأ این­ها کجاست و مصداق کاملش کیست؟

 اصل و منشأ همه خوبی­ها خداست و مصداق کاملش در عالم خلقت وجود مقدس امام زمان ارواحنافداه است، بنابراین محال است کسی بگوید من خدا را دوست دارم ولی به مظهر همه خوبی­ها و کمالات خدا حضرت بقیةالله(عج) بی­توجه باشد! مگر می­شود مظهر خدا در بین ما باشد و ما به او عشق نورزیم و اظهار محبتی نکنیم!؟... 

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!

ابراز محبت به محبوب از طریق دوست داشتن متعلقاتش، یک کار کاملاً فطری، عاقلانه و متعارف است.

در همین عشق‌های مجازی، اگر کسی مبتلا شده باشد می‌داند که عاشق از هر چیزی که وابسته به معشوقش باشد، خوشش می‌آید. هر چیزی را که به او تعلّق دارد دوست دارد. اسم محبوبش را بهترین اسم دنیا می‌داند. از شنیدن اسمش کلی ذوق می‌کند و لذت می‌برد. از شنیدن اوصافش به وجد می‌آید و حسابی خوشحال می‌شود. دوست دارد دیگران همیشه محبوبش را مدح کرده و از او تعریف کنند و کسی کوچکترین بدگویی و مذمتی از او نکند. کوچکترین آزاری به او نرسد.

عاشق هر چیزی است که نشانه‌ای از محبوبش داشته باشد. خانه‌ی او را، شهر و دیارش و همه چیزش را دوست دارد. حتی دوستانش را دوست دارد. به اقوام و وابستگانش هم علاقمند است و خلاصه هرچه به او تعلق دارد ولو بعضی از این‌ها مورد تنفر دیگران باشد، ولی برای او دوست‌ داشتنی است چون متعلق به محبوب اوست!

این مسأله در طریق محبت حقیقی، نسبت به خدای‌تعالی یک مسأله اساسی و بسیار مهم است. با وجودی که محبت، تماماً به خداست ولی اظهار و ابرازش به متعلقات خداست چون خدای‌تعالی هیچ سنخیتی با ما ندارد، غیب الغیوب محض است و اصلاً قابل درک و احساس و شناخت نیست. حتی نمی‌شود و نباید در مورد ذاتش فکر کرد(تفکَّروا فی خَلق الله ولا تفکّروا فی الله فتهلکوا: در خلق خدا تفکر کنید نه در ذات خدا که هلاک می‌شوید(نهج الفصاحه جلد ۱ صفحه۲۳۵.) بنابراین باید به آن چه به خدا تعلق دارد و منسوب به اوست اظهار محبت کرد:

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!

عالم اهل دلی، نمونه‌ای از این ابراز محبت‌های استادش را نقل می‌کرد و می‌فرمود: اگر در جایی یا جمعی اسم آقا امام زمان روحی فداه برده می‌شد، ایشان از خود بی‌خود می‌شد، کلی ذوق می‌کرد و به قول ما می‌خواست بال دربیاورد که اسم محبوبم را گفتند! چه قدر اسم آقای عزیزم قشنگ و زیباست! آیا اسمی زیباتر از اسم محبوبم در عالم پیدا می‌شود!

یک امام‌زاده‌ای در محلشان بود، وقتی آن جا برای زیارت می‌رفت، آن قدر در و دیوار امام زاده را می‌بوسید که از حال می‌رفت! می‌گفت: این آقا فرزند پیغمبر است! فرزند فاطمه زهراست!

در مسیری که به مشهد مشرف می‌شد، گاهی پیاده می‌شد کنار جاده و این تابلویی را که مثلاً نوشته بود؛ مشهد50 کیلومتر، می‌گرفت، می‌بوسید، اشک می‌ریخت که 50 کیلومتر تا حرم محبوبم مانده!

در خود مشاهد شریفه آن چنان حال عجیبی داشت که کسی جرأت نمی‌کرد با او حرف بزند! دلباخته اهل بیت علیهم السلام بود و عاشق سادات و فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله! او یک «مجنون» واقعی بود!

همین اظهار محبت‌ها به متعلقات خداست که این جوری عشق و محبت انسان را شکوفا و شدید می‌کند و محبت انسان را متوجه محبوب واقعی می سازد و اگر این‌ها نباشد کم کم دلسردی و قساوت به جای آن می‌نشیند. 

شکوفایی محبت

  همان طور که قبلاً بیان شد، اصل، منشأ و جامع همه خوبی‌ها و کمالات خدای‌تعالی است و انعکاس همه این خوبی‌ها و کمالات در عالم خلقت، به طور کامل در وجود مقدس امام زمان(عج) و ذوات مقدسه چهارده معصوم علیهم السلام است که بعد از طریق ایشان سایر مخلوقات به حسب ظرفیت و موقعیتشان از این خوبی‌ها و کمالات فیض می‌برند.

تدبّر و تفقّه دقیق و عمیق روی این مسأله، خود به خود محبت‌های پراکنده و متفرق ما را به جای خودش برمی‌گرداند و در وجود مقدس باری‌تعالی متمرکز و سپس تنظیم و کنترل می‌کند.

اما مسأله دیگری که در بحث محبت هست و خیلی هم مهم است، مسأله شکوفایی محبت است. 

 امکان دارد تنظیم محبت به همان معنای صحیحش را انجام داده باشیم ولی باز هم حال و نشاط چندانی در ما نباشد. علت این امر، کم بودن میزان محبت در ماست، چون محبت  علاوه بر تنظیم شدن، باید زیاد و شدید یا اصطلاحاً شکوفا هم بشود.

شکوفایی محبت هم دو راه دارد: یکی از طریق کسب معرفت و شناخت است، یعنی هر چه محبّ، بیشتر محبوبش را بشناسد، محبتش به او شدیدتر می‌شود.  

دوم که خیلی نکته مهمی است؛ اظهار و ابراز  محبت است که موجب شکوفا شدن محبت می‌شود. یعنی محبت نباید فقط در دل مخفی و محبوس بماند. محبّ باید محبتش را به محبوبش ابراز کند. در روایات ما هم تأکید شده، اگر کسی را دوست دارید این دوستی را ابراز کنید و به او بگویید. این مسأله، علائق و محبت‌ها را بین افراد زیاد می‌کند.

ابراز محبت را به شکل‌های مختلفی می‌شود انجام داد؛ یکی همین ابراز محبت از طریق زبان است که علاقه باطنی خودش را به محبوب به زبان بیاورد یعنی بیان کند، به او بگوید و با او حرف بزند، تا از این طریق کم کم با او مأنوس شود و دلبستگی­اش با او شدت بگیرد، چون هدف این است که بالاخره محبّ، به انس با محبوب خودش برسد و به جایی برسد که شیرین‌ترین لحظات برای او نجوی و سخن گفتن با محبوبش باشد.

دوم؛ سعی کند با انجام کارهایی که محبوب خوشش می‌آید و او را راضی و خشنود می‌کند، محبتش را اظهار کند چنان که قرآن کریم می‌فرماید: قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی  یحببکم الله(آل عمران/31): بگو ای پیامبر اگر شما خدا را دوست دارید مرا اطاعت کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد. امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل می فرمایند که خداوند عزّوجل می فرماید:«بنده من هیچ گونه محبتش را در دل من جای نمی دهد و موجبات محبت مرا فراهم نمی کند که در نزد من محبوب تر باشد از آن چه من بر او لازم و واجب گردانیده ام و او پیوسته با به جا آوردن نوافل و مستحباتی که او را بدانها تکلیف نکرده ام محبت خود را در دل من بیشتر می کند تا جائی می رسد که من محب او می شوم؛ و در این صورت که من محب او شدم، من گوش او میشوم که با آن می شنود، و چشم او می شوم که با آن می بیند، و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید، و دست او میشوم که با آن اخذ می کند، و پای او می شوم که با آن راه می رود.زمانی که مرا بخواند، اجابت می کنم و هنگامی  که چیزی از من مسألت کند به او عطا می نمایم ...»

سوم؛ اظهار محبت به متعلقات محبوب است و هر چه این تعلقات نزدیک‌تر باشد، اظهار محبت به آن ها باید بیشتر باشد. کسی که از دیدن حرم و ضریح حضرت علی بن موسی الرضا(ع) لذت می‌برد و اشکش سرازیر می شود، در و دیوار و عتبه و ضریح مطهر را می‌بوسد، او علاقه‌ای به سنگ و چوب و طلا و نقره ندارد، بلکه چون این‌ها متعلق به حضرت رضا(ع) است به آن‌ها ابراز محبت می‌کند. ضریح مطهر مثل لباس یا بدن آقاست، اگر الآن در خدمت حضرت بود، دست و پای آقا و عبای آقا را می‌بوسید و به این شکل محبت خودش را به آقا نشان می‌داد و الآن ضریح و در دیوار را می‌بوسد. آنهایی که این اعمال را نمی‌پسندند و یا اینها را تلقی به شرک می‌کنند، واقعاً از انسانیت و محبت چیزی نفهمیدند!

نگاه کردن به خط قرآن و لذت بردن از آن و بوسیدنش و اشک ریختن و احترام کردنش، همه این‌ها ابراز محبت به متعلقات محبوب است که محبت محبوب را در دل ما شکوفا و شدید می‌کند.

 

محبت حقیقی

 

علائق و خواسته­های مادی و تمایلات شهوانی برای رفع احتیاجات بدنی و ادامه حیات مادی­اند بنابراین نمی­شود به این­ها محبت گفت. دلیلش هم این است که وقتی به این تمایلات می­رسیم، مثلاً غذایی را که دوست داریم، وقتی این غذا را می­خوریم و خواسته ما ارضا می­شود، آن خواست و طلب در آن موقع از بین می­رود و دیگر هیچ لذتی از آن نمی­بریم، ولی در امور معنوی و عرفانی این طور نیست، هر چه به طرف معنویات برویم، محبت و خواست ما بیشتر می­شود و از قرب به آن لذت بیشتری می­بریم.

محبت­های مجازی هم از احساس­های مجازی حاصل می­شوند. مصداق پاکی و زیبایی را به جای معبود حقیقی در شخص دیگری دیده که اگر او هم این ها داشته باشد، اما در او اصالت ندارد چون پاکی و زیبایی و همه خوبی ها فقط در خدای­تعالی اصالت و حقیقت دارد و در مخلوقات غیراصیل و مَجاز است زیرا اکتسابی است، لذا این محبت را مجازی گفته اند نه حقیقی. حتی گاهی این محبت چون به خدا وصل نیست، بعد از رسیدن محبّ به محبوب، خود به خود رو به افول می رود و کم می­شود یا  شاید از بین برود، و در بعضی موارد هم به تنفر و بغض روحی تبدیل می­شود چون پشتش حقیقتی وجود ندارد و به خدا وابسته نیست.

ولی شاخصه محبت حقیقی، دائمی و ابدی بودنش هست. محبتی که انسان در هر حال محبوبش را دوست داشته باشد. تنها محبت به خداست که دائمی است چون او ابدی است و

                                         "خدای ابدی دوست ابدی می­خواهد."

 همچنین هر محبتی که به نوعی و از یک طریقی به خدا وصل شود، به خاطر او باشد و به او منتهی شود، ولو با چند واسطه، این هم می­تواند دائمی و حقیقی باشد چون محبتی است که خدا آن را خواسته و همیشه می­شود آن را نگه داشت، مثل محبت به زن و فرزند، پدر و مادر و دیگران اگر با این توجه که خدا خواسته است، باشد. 

این محبت عاقلانه است، توأم با تعقل است. در واقع محبت حقیقی آن است که از طریق عقل و فکر وارد قلب شود، مثل محبت به علم و پاکی و کمال، ولی محبت­هایی که از طریق حواس ظاهری به قلب می­رسند، دوام و عمقی ندارند، به عبارت دیگر محبت واقعی و حقیقی آن است که نه به نیازمندی و هوی و هوس وابسته است و نه به حواس ظاهری، بلکه به عقل، آگاهی و معرفت وابسته است.

خلاصه باید با تفکر و تعقل، محبت دل را تنظیم و کنترل کرد؛ یعنی هر جا محبتی پیدا شد که به هیچ واسطه­ای با خدا ارتباط پیدا نمی­کند باید قطع شود تا محبت خدا و دوستانش  بتوانند وارد حریم خودشان شوند.

 امام جعفر صادق علیه السلام می­فرمایند: القلب حرم الله، فلا تسكن حرم الله غیر الله: قلب، حرم خداوند متعال است پس در حرم او غیر او را ساكن مكن. …

اگر خواهی آری به کف دامن او     برو دامن از هر چه جز اوست برچین!   

چند نکته در تنظیم محبت

 

ما غالباً از بی‌حالی و بی‌توجهی خود در عباداتمان کلافه‌ایم. از بی‌توجهی در نماز، از بی‌حالی در روزه، از بی‌حوصلگی در دعا و مناجات با خدا، از این که موقع خواندن قرآن خسته می‌شویم و از حرف زدن با خدا لذتی نمی‌بریم، اهل انس و خلوت با خدا نیستیم، به وظایف دینی به چشم تکلیف، یعنی یک کار پر تکلّف و شاقّ نگاه می‌کنیم و از انجام تکالیفمان خوشحال می‌شویم از این رو که باری از روی دوش ما برداشته شده است...!

همه این‌ها علامت تنظیم نبودن محبت ماست، یعنی همین کم و بیش محبتی هم که داریم، بیشتر آن را صرف غیر خدا کردیم، با این که محبت یک نیروی بسیار قدرتمند و عظیم است که می‌تواند محرّک بشر در همه امور زندگی اش باشد نه فقط در امور معنوی و عبادی.

 محبت یک احساس مطبوع و دلپذیر است که با وجودش همه مشکلات و دردها و مصائب، سهل و قابل تحمل می‌شود.

محبت روحیّه فداکاری و از خودگذشتگی را در انسان رشد می‌دهد و باعث می‌شود محبّ برای رضای محبوب از همه چیزش بگذرد!

خلاصه محبت، کوتاه‌ترین و سریع‌ترین راه رسیدن به کمالات است البته اگر این نیرو و جذبه فوق‌العاده در راه خدا صرف شود، ولی ما چون این نیرو را در راه غیر خدا و دوستی دنیا و مادیّات صرف می‌کنیم، به جای ترقی و رشد روحی، همین محبت، موجب خسران و بیماری روحی ما می شود.

پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند:«هیچ کس از شما مؤمن نخواهد شد مگر اینکه خدا و رسولش را بیشتر از غیر آن‌ها دوست داشته باشد: لا یؤمن أحدکم حتّی یکون الله و رسوله أحبّ الیه مما سواهما»۱

غیر از خدا هیچ کس سزاوار محبت و دوستی نیست مگر این که به جهتی متعلّق و منسوب به خدا باشد.

تمام مخلوقات، هستی و قوام آن‌ها به خدای‌متعال است، از این جهت باید به جملگی آن‌ها از این رو که آثار پروردگارند، محبتی عام داشت ولی هر چه مخلوق مقرب‌تر به خدا باشد، آثار خدا را بیشتر نشان بدهد و آدرس دقیق‌تری برای خدا باشد، باید در دل ما عزیزتر و محبوب‌تر باشد.

 اگر خواستیم ببینیم محبت در دل ما تنظیم شده یا نه، باید این طور که امام باقر(ع)می‌فرمایند خودمان را امتحان کنیم:«هرگاه خواستی بدانی در تو خیر هست یا نه، به قلبت رجوع کن، اگر دیدی اهل طاعت و دوستان خدا را دوست داری و اهل معصیت و دشمنان خدا را دشمن میداری بدان که در تو خیری هست و خدا تو را دوست دارد...» ۲    


۱-جوامع السعاداتَ جلد۳صفحه۱۹۱.

۲-وافیَ صفحه۹۰

تنظیم محبت

ما نسبت به خواست درونی و محبتی که در دل داریم، دو کار را باید انجام بدهیم:

اول؛ این محبت را باید تنظیم کنیم.

 دوم؛ این محبت تنظیم شده را شکوفا کنیم.

هر دو خیلی دقیق و مهم است، ولی در مرحله اول، تنظیم محبت را باید انجام بدهیم که توضیح آن نیاز به یک مقدمه دارد:

انسان فطرتاً خواهان خوبی­ها و دوستدار محاسن و زیبایی­هاست و باز طبق همین فطرت، منزجر از بدی­ها و آلودگی­هاست. چون خدای­تعالی همه خوبی­ها و بدی­ها را به انسان تعلیم داده و او را از مصالح و مفاسد آن­ها آگاه کرده: فَأَلهَمَها فُجورها و تقویها(شمس،آیه8). ولی اگر گاهی در عمل خلاف این را در خودمان می­بینیم، یعنی می­بینیم که گاهی میل به بعضی بدی­ها داریم یا بعضی کارهای زشت را دوست داریم، به خاطر این است که از آن فطرت پاک اولیه خودمان دور شدیم، چون روحمان به بعضی رذائل آلوده شده، در نتیجه طبع ثانوی پیدا کردیم و نفس ما شده أمّارةٌ بالسّوُء، و الّا طبق فطرت اولیه باید نفس أمّارةٌ بالحُسن باشد، یعنی بسیار امر کننده هست، ولی باید امر کننده به خوبی­ها و نیکی­ها باشد نه بدی ها.

 این فطرت اولیه، حقیقت طلب است، خواهان خوبی­هاست. علم و پاکی و عصمت را دوست دارد و از جهل و آلودگی بیزار است. خلاصه طالب همه صفات حمیده انسانی است و گریزان از صفات رذیله شیطانی و حیوانی.

از طرفی چون خدای­تعالی جامع همه خوبی­ها و زیبایی­هاست، پس محبت اصلی ما هم باید برای خدا باشد. در واقع محبت به علم و عالم، انعکاسی از همان محبت به علم مطلق و عالم کل جهان هستی، خداوند باری­تعالی است که هیچ جهل و نقصی در او راه ندارد.

 پاکی و صداقت هم محبوب انسان است، هر کجا که باشد انسان به او علاقمند می­شود ولی اگر یک انسانِ حقیقت طلب بداند به هر چیزی که بخواهد محبت پیدا کند، کاملش، اصلش و واقعی­اش نزد خداست، پس باید تمرکز محبت او و شدیدترین محبتش هم به خدا باشد: ألذین آمنوا أشدُّ حُبّاً لله(بقره،آیه165).

بعد از این مقدمه باید گفت تنظیم محبت هم خودش در دو مرحله انجام می­شود؛

اول؛ تمرکز محبت به خدای­تعالی و دوم؛ حبّ و بغض فقط برای خدا.

ما همین مقدار محبتی هم که داریم، کم یا زیاد، آن را متفرق و پراکنده کردیم، یعنی این محبت ما تقسیم شده بین افراد و چیزهای مختلف؛ یک مقداری را دادیم به پدر و مادر، یه مقداری به زن و بچه، به خواهر و برادر و دوست و...شغل و خانه و مال و خلاصه دنیا و یه مقداری از آن هم به خدا و به امام زمان علیه­السلام!

 در مرحله اول تنظیم محبت، همه این محبت­های پراکنده را باید جمع کنیم و بدهیم به خدا، یعنی متمرکزش کنیم در خدا. بعد انعکاس این محبت خدایی­شده را به غیر خدا بدهیم یعنی هر چیز و هر کسی را که باید دوست داشته باشیم و شایسته محبت است، به خاطر خدا دوست داشته‌ باشیم.

چون معمولاًَ محبت‌هایی که ما داریم استقلالی است، یعنی به خاطر خودشان است نه به خاطر خدا. یعنی مستقلاً و بدون توجه به خدا آن‌ها را دوست داریم. این غلط است و در واقع مرتبه‌ای از شرک محسوب می‌شود که ظلم بزرگی است(إنَّ الشرکَ لَظلمٌ عظیمٌ/لقمان،آیه13). ما در محبت استقلالی نباید کسی را با خدا شریک کنیم، حتی محبت استقلالی به امام عصرارواحنافداه هم شرک است و صحیح نیست. هر کسی یا چیزی که شایسته محبت است، فقط باید برای خدا دوستش داشته باشیم نه مستقلاً و بدون توجه به خدا.

 البته محبتی که به امام عصر ارواحنافداه باید داشته باشیم از نظر میزان و شدت، دقیقاً همان محبتی باید باشد که به خدا باید داشته باشیم، یعنی:أشَدُّ حبَّاً، چون ایشان جامع تمام خوبی‌ها و زیبایی‌ها و آیینه تمام نمای صفات پروردگار است یعنی آن چه از صفات خدای‌تعالی که یک مخلوق می‌تواند تحمل کند در وجود ایشان هست لذا در زیارت آن حضرت عرض می‌کنیم: مَن أحبّکم فَقَد أحبَّ الله، این "فقد" یعنی همان محبتی که به خدا داریم، دقیقاً به شما هم داریم، یعنی شدیدترین محبت!، فقط با یک فرق، که نسبت به خدا استقلالی است ولی نسبت به امام زمان عج مستقل نیست، وابسته به محبت خداست و به خاطر خدا ایشان را دوست داریم و بعد از ایشان هم هر کس و هر چیزی که نشانه بیشتری از محبوبمان داشته باشد، یعنی به او مقرّب‌تر و ارتباط بیشتری با او داشته باشد، در دل ما باید محبوب‌تر، عزیزتر و دوست داشتنی تر باشد و هر کس در نزد خدا، مبغوض و مبغوض‌تر است، در نزد ما هم همین طور باید باشد. معنای فرمایش امام صادق(ع) هم همین است که فرمود: هل الایمان الا الحبّ و البغض؟۲

پیامبر خدا(ص)به یکی از اصحاب خود می‌فرمایند:«یا عبدَالله،أحِبّ فی الله و أبغِض فی الله و والِ فی الله و عادِ فی الله، فانّه لاتنال ولایةُ الله الا بذلک ولا یجد رجلٌ طعمَ الایمان و إن کثُرت صلاته و صیامه حتی یکون کذلک:

ای بنده خدا به خاطر خدا دوست بدار و به خاطر خدا بغض داشته باش و به خاطر خدا دوستی کن و به خاطر خدا دشمنی ورز، زیرا ولایت خدا جز با این ها به دست نمی‌آید و آدمی تا چنین نباشد طعم ایمان را نمی‌چشد ولو نماز و روزه اش زیاد باشد...»۲

نکته مهمی که این‌جا باید مورد توجه قرار گیرد این است که در این حب و بغض، نباید مناسبت‌های متعارف دنیوی را دخالت داد. نسبت پدر و فرزندی، فامیلی، رفاقت‌های ظاهری و...هیچ کدام نباید مؤثر باشند. اگر نزدیک‌ترین کس ما، دشمن اهل‌بیت(ع) و مبغوض خدا بود، در نزد ما هم باید مبغوض باشد و رشته محبتی را که او با خدا قطع کرده با ما هم نباید اتصال داشته باشد. همان طور که خدا در پاسخ حضرت نوح که عرض کرد:"إنّ ابنی مِن أهلی...فرمود: یا نوح إنّه لیس مِن أهلِک، إنّه عملٌ غیرُ صالح..."(هود،45و46).

پس معنای تنظیم محبت این است که: تمام محبتمان را متمرکز به خدای‌تعالی کنیم و شدیدترین محبت ما به او و به امام زمان ارواحنافداه باشد و بعد، بالنسبة به رضایت او، حبّ و بغض خود را معطوف به سایر مخلوقاتش کنیم...


۱-اصول کافی جلد۲صفحه۱۲۵.

۲-علل الشرایع جلد۱صفحه۱۴۰.  

 

المعرفةُ بذرُ المحبة

 

محبت حقیقی آن است که دائمی باشد و از اعماق و صمیم دل بجوشد. اگر محبت عارفانه بود، یعنی از روی شناخت و آگاهی بود، آن وقت خواهد شد محبتی: دائمی، عمیق و صمیمی !

در واقع محبتی که جنبه معرفتی و معنوی دارد، ارزشمند است. این جور محبتی خود به خود ایجاد معیّت، همراهی و ارتباط روحی خواهد کرد.

اما گاهی محبت عارفانه نیست، ناشی از تخیّلات و احساسات بی­ریشه است، مثل آن شبانی که مولوی قضیه­اش را نقل می­کند که:   تو کجایی تا شوم من چاکرت     چارقت دوزم کنم شانه سرت....

یک چیزی را این شبان در خیالش درست کرده و اسمش را خدا گذاشته، خدایی که سر و دست و پا دارد! چارق و جامه پر شپش دارد!(جامه ات شویم شش هایت کشم...)

 حالا به این موجود خیالی محبت هم پیدا کرده! این محبت جاهلانه است. امیرالمؤمنین علیه السلام در فرمایشی این گونه دوستی­ها را دوستی عوامانه و بی­اساس می­دانند:

 «مودَّةُ العوامِّ تَنقَطِعُ کانقِطاعِ السَّحاب و تَنقَشِعُ کما یَنقَشِعُ السَّراب :دوستی عوام همچون ابر از هم گسیخته می­شود و چون سراب پراکنده می­گردد.»

محبّی که نمی­داند محبوبش کیست؟ چه کاره است؟ چه خصوصیاتی دارد؟! همین طوری محبت پیدا کرده! این محبت ارزشی ندارد. مثل گیاهی که روی سنگی سخت روئیده ، ریشه­ای ندارد و با یک بادی از جا کنده خواهد شد و از بین خواهد رفت!

در روایت هم داریم که: المعرفةُ بذرُ المحبة؛ محبت واقعی ناشی از معرفت است. درخت دوستی و دلدادگی از بذر شناخت و معرفت می­رویهد و قد می­کشد.

پس برای دوستی با کسی اول باید خوب او را بشناسیم. تا کسی را نشناسیم به او محبت واقعی پیدا نمی­کنیم. وقتی او را شناختیم و مطابق ذوق و فکر و فطرت ما واقع شد، آن وقت محبت ما به او جلب می­شود. این محبت در اثر فکرِ بیشتر و شناخت، عمیق می­شود و کم کم به حبّ شدید و عشق منتهی خواهد شد...  

 

مایه حیات

محبّت به معنای خواست درونی و قلبی است. حَبَّ الشیءَ؛ یعنی آن چیز را خواستار شد و به آن علاقه پیدا کرد.

پس محبت از خواست شروع می­شود و این خواستن زیاد می­شود تا به علاقه و دلبستگی می­رسد و گاه آن­ قدر این خواستن شدید می­شود که می­رسد به دلدادگی و عشق.

در واقع انسان ریشه­اش از اُنس است و محبت و دلدادگی از خصوصیات انسان است. هیچ موجودی غیر از او حتی ملائکه، نمی­دانند طعم اُنس و مأنوس شدن یعنی چه!

اگر محبت به این معنا در کسی وجود نداشته باشد، در واقع او حیات ندارد و دلش مرده است.

در جمادات خواستن نیست، بنابراین حیات هم نیست. نباتات یک خواستن تکوینی دارند، لذا محبتی تکوینی هم دارند. در حیوانات یک نوع خواستن ارادی هست بنابراین محبت ارادی به نحو ضعیفی هم در آن ها وجود دارد. البته این نوع خواستن­ها در نباتات و حیوانات را نمی­شود محبت نامید چون در واقع خواستن­های آن­ها فقط برای رفع نیاز است و جنبه معنوی و ریشه معرفتی ندارد.

پس حیات و محبت توأمانند و نسبت مستقیم با هم دارند. هر موجودی که خواست، محبت و عشق نداشته باشه، حیات و زندگی ندارد و هر موجودی که محبت بیشتری داشته باشه از حیات بیشتری برخوردار و بهره­مند است.

خدای­تعالی از هر موجودی محبتش بیشتر است البته همان ­طور که خدا با هیچ موجودی قابل قیاس نیست، محبت او را هم با محبت هیچ مخلوقی نمی­توان مقایسه کرد .خدای­تعالی حیاتش عین ذات او و خارج از حد و اندازه است و سرمنشأ اراده و خواستن­هایش، ذات لا حدّ اوست، لذا می­شود تسامحاً گفت:

محبت او از همه موجودات بیشتر است. شنیده­اید که:" خدا از پدر و مادر به انسان مهربان­تر است"، این گفته از باب مثال و تشبیه امر نامحسوس به محسوس است و به خاطر محدودیت فهم ما و عجزی که در درک محبت خدا داریم گفته شده ،تا قدری محبت خدا برای ما محسوس و ملموس شود، والا محبت خدا به مخلوقاتش قابل درک و قابل قیاس با هیچ محبتی نیست!

خدای­تعالی هیچ نیازی به مخلوقات و بندگان خودش ندارد لذا خلقت بر اساس محبت، بنا شده نه نیاز و اگر می­فرماید: ما خلقتُ الجنَّ و الإنسَ إلا لِیعبُدُون این بر اساس نیاز خدا به عبودیت عبادش نیست بلکه برای این است که: "او رو بشناسند و او را بر اساس شناخت و آگاهی عبادت کنند۱ تا به محبت و اُنس با او برسند...."  


 ۱- اباعبدالله الحسین علیه السلام می فرمایند:«أیها الناس إن الله عز و جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه : ای مردم!خدای تعالی یادآوری فرموده ،خلق نشدند بندگان مگر برای آن که او رو بشناسندفاذا عرفوه عبدوه :پس وقتی او رو بشناسند ،بندگی اش رو می کنندفاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه:و وقتی که او رو بندگی کردند ،از بندگی غیر او بی نیازند.