ابن عربی، عرفان! و گوساله پرستی!

خدای متعال در ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل می فرماید:

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني‏ مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني‏ وَ كادُوا يَقْتُلُونَني‏ فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ اعراف/150

ادامه مطلب

متأثرین از آراء ابن عربی

متأثرین از افکار و آراء ابن عربی عمدتاً دو گروه ذیل هستند:

الف. صوفیه
در رأس کسانی که متأثر از آثار ابن عربی شده­اند، پیش از همه، خود صوفیان قرار دارند. بسیاری از آنان که از شعرا و ادیبان زبان فارسی نیز بودند، تأثیرات خود از تعالیم محیی الدین را به اشکال مختلف در آثارشان انعکاس دادند. جلال الدین مولوی، بزرگ­ترین شاعر فارسی زبان اهل طریقت صوفیانه است که از طریق صدرالدین قونوی، شاگرد ابن عربی و دوست و مصاحب نزدیک مولوی، با ابن عربی مربوط است. بعضی مثنوی معنوی را «فتوحات» به شعر فارسی خوانده­اند. هرچند تردیدی وجود ندارد که در مواردی بین این دو استاد سرآمد تصوف ارتباط تنگاتنگی وجود دارد، اما باید به خاطر داشت که مولوی نماینده صورت و شکل دیگری از تصوف است که مکمل طریقه و شکل خاص تصوف ابن عربی است، نه اینکه صرفا مأخوذ از آن باشد.

پس از مولوی، دیگر نویسندگان مشهور اهل طریقت صوفیانه، نظیر عزیز الدین نسفی و سعدالدین حمویه، عمیقاً خود را مرهون شروح نظری عقاید ابن عربی می­دانند. حتی علاءالدوله سمنانی، که برخی از اقوال ابن عربی را به نقادی کشیده، خود از متأثر او بوده است.

 شعرای برجسته در قرون بعد غالباً به تعالیم ابن عربی رو کرده و آنها را در قالب نظم و نثر فارسی تشریح کردند. «لمعات» فخرالدین عراقی، یکی از شاگردان صدرالدین قونوی، به ویژه آن گونه که جامی در «اشعة اللمعات» به شرح آن پرداخته، نمونه­ای کامل از این دست است. همان طور که اشعار اوحدالدین کرمانی و «گلشن راز» شیخ محمود شبستری نیز همان جهت گیری را دارند. «گلشن راز»،حاوی نکات اصلی عقاید اهل طریقت صوفیانه به شیوه محیی الدین است.

علاوه بر این، شیخ محمد لاهیجی، مشهورترین مفسر گلشن راز و یکی از بنیان­گذاران طریقه نوربخشیه، خود عمیقاً تحت تأثیر ابن عربی بود. شاه نعمت الله ولی، شیخ بزرگ دیگری از صوفیه ایران و بنیان­گذار طریقه نعمت اللهی، «فصوص» را به زبان فارسی ترجمه کرد. او همچنین اشعار «فصوص» را به شعر فارسی درآورده و شرحی بر آن نوشت و ارادت خود را به ابن عربی این گونه نشان داد:
کلمات «فصوص» در دل ما *** چون نگین در مقام خود بنشست
از رسول خدا رسید به او *** باز از او به روح ما پیوست
 عبدالرحمن جامی نیز که در انتشار تعالیم ابن عربی کوشش بسیار مبذول کرد، به همین طبقه از شعرا و شیوخ اهل طریقت تعلق دارد. او با شروحی که بر آثار شیخ خود نوشت، با تألیف آثار جدید مبتنی بر تعالیم نظری ابن عربی و با تصنیفات شعری، بر معاصران و نسل­های بعدی صوفیه فارسی زبان، تأثیر بسیار زیادی نهاد. سرمشق وی را شعرای متأخرتری نظیر صفایی اصفهانی، شاعر برجسته ی اهل طریقت که به دو نسل قبل تعلق داشت و عمیقا متبحر در «فصوص» و نوشته های صدرالدین قونوی و سراینده ی برخی از زیباترین اشعار عرفانی فارسی بود، پی گرفته اند.

ب. فلاسفه
دومین طبقه متأثر از تعالیم ابن عربی، فلاسفه هستند که با وارد کردن تعالیم وی در ساختار اعتقادی خود، زمینه تلفیق فکری فلاسفه با متصوفه را فراهم ساختند. نمونه­های بارز این طبقه سید حیدر آملی، که شرحی نیز بر فصوص نگاشت؛ ابن ترکه، که «تمهیدالقواعد» وی مقدمه­ای بر فصوص است و شرح مهمی نیز بر این اثر نوشته است؛ و ابن ابی جمهور است، که در کتاب المجلی خود منعکس کننده  بسیاری از نظریات شیخ صوفیان است.

اما نقطه اوج ظهور افکار ابن عربی در آثار صدرالدین شیرازی یا ملاصدرا است. این فیلسوف متبحر با ترکیب فلسفه مشائی و نظریات اشراقی با تصوف ابن عربی، موفق به خلق مکتبی شد که تا به امروز باقی است. ملاصدرا عمیقاً متأثر از تعالیم ابن عربی بود. مهم­ترین اثر وی، «اسفار»، مشحون از نقل عبارات «فصوص» است، به خصوص در نظریات مربوط به قوای روح و معادشناسی، نظریات شیخ متصوفه را منعکس ساخته است.
می­توان گفت در بسیاری از محافل و به ویژه در مکاتب رسمی دینی ایران، در طول این چند قرن گذشته، عقاید ابن عربی عمدتاً از طریق آثار ملاصدرا و شاگردان وی نظیر ملانعیم طالقانی، ملاعلی نوری، حاج ملاهادی سبزواری، ملاعلی زنوزی و محمدرضا قمشه ای شناخته شده است. بنابراین این، نقش ابن عربی و نفوذ و تأثیر وی در تأسیس این مکتب مهم فلسفی انکار ناپذیر است.

برای این که بدانید حکمت متعالیه ملاصدرا چه قدر متأثر از ابن عربی و وامدار اوست، به این فرمایش آیت الله جوادی آملی توجه فرمایید:« خضوع زائدالوصف وی (صدر المتالهین) نسبت به محی الدین، به طوری که در برابر هیچ حکیم و عارفی چنین تخضّعی ندارد، گواه بر مطلب است؛ چنان که بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه‌گذار نامدار آن است[1]».

اگر دیدگاه برخی از بزرگان فلسفه و عرفان را در مورد ابن عربی مرور کنیم، تأثیرپذیری شدید آن­ها را از آراء او بیشتر درخواهیم یافت:

1- آیت الله قاضی طباطبایی:

آیت الله حسن زاده آملی می­فرماید: «تنی چند از اساتید بزرگوار ما که در نجف اشرف از شاگردان نامدار سید علی قاضی طباطبایی بودند...از وی حکایت می کردند که آن جناب می فرماید: بعد از مقام عصمت و امامت در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محیی الدین عربی(!!) نیست و کسی به او نمی رسد[2] و نیز می فرمود که: ملاصدرا هرچه دارد از محی الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است[3].»

2- آیت الله سید محمدحسین تهرانی به نقل از سید هاشم حداد: «مرحوم آقا ( آقای قاضی) به محی الدین عربی و کتاب فتوحات مکیه وی بسیار توجه داشته و می فرموده: محی الدین از کاملین است!![4].»

3- علامه طباطبایی:

«در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محیی الدین بیاورد!!![5]».

4-  آیت الله حسن زاده آملی:

«فصوص و فتوحات را باید از کرامات خاص به او دانست ذلک فضل الله یوتیه من یشاء.(!!)[6]»

5- آیت الله جوادی آملی :

«محیی الدین در بین معاریف اهل عرفان بی همتا و در عمودین زمان خویش( گذشته تا کنون) بی نظیر می باشد!!...»[7].

كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ...(کهف/5)


[1]جوادی آملی، آوای توحید، شرح نامه امام خمینی به گورباچف، ص 78.

[2] هاشمیان، هادی، دریای عرفان، شرح حال سید علی قاضی طباطبائی، ص32، موسسه فرهنگی طه، قم.

[3]دومین یادنامه علامه طباطبائی، ص 41 و «اسوه عارفان» به کوشش محمود طیار مراغی- صادق حسن زاده، ص65.

[4]حسینی تهرانی، محمد حسین، روح مجرد، ص342، ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام.

[5]مطهری، شرح منظومه، ص 239.

[6]بدیعی، محمد، احیاگر عرفان: پژوهشی در زندگی و مذهب محیی‌الدین ابن عربی، موسسه انتشاراتی پازینه.

[7]جوادی آملی، آوای توحید، شرح نامه امام خمینی به گورباچف، ص 78. 

دلیلی دیگر بر کفر ابن عربی


ابن عربی در فتوحات مکیه (ج ۷ ص ۴۷۸-۴۷۷ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی) می‌گوید: پیامبر(ص) دستور به غسل عمویش ابوطالب داد، در حالی که او مشرک بود.(!!)

حال باید از ابن عربی پرسید چرا پیامبر (ص) به غسل دادن یک مشرک(نستجیر بالله) دستور دادند؟!

 در صحیح مسلم از ابن عباس از پیامبر(ص) روایت شده:« آسان ترین عذاب بر اهل جهنم برای ابوطالب می‌باشد، که در پاهایش، نعلین‌هایی است که مغزش درون آنها می‌جوشد».

سپس ابن عربی در توضیح این روایت جعلی می‌گوید:

«نگاه کن عاقبت کسی که در محبتش قدم صدق داشته و اوامر را می‌پذیرفته و قبول می‌کرده لکن در این امور، هم ترس از مردم و هم امید به ایشان داشته است و بعد از مرگش حقیقتش ظاهر گشت به صورت آتش در نعلین‌هایش… حکمت اینکه مغزش در نعلین‌هایش می‌جوشد، روایتی است در صحیح: آیا شما را آگاه سازم از رأس و ابتدای امور و عمود آن، و بالاترین نقطه آن جهاد در راه خدا (است)… معلوم می‌شود که ابوطالب در جهاد در رکاب رسول خدا(ص) از همه مردم بیشتر بوده ولی تدیّن به دینش نداشته و این جنگ­ها از ترس رسوایی بوده و این ترس از غیر خدا، موجب احباط و افساد جهاد او شده است… این چنین است حقیقت خوف از غیر خدا و آن نعلین‌های پر از آتش؛ همچنین ذوب شدن مغزش و آتش و لهیب سرش، و در نهایت تباهی و نابودی او…»( مجموعه رسائل ابن عربی (مجموعه ثانیه) ص ۴۴۰-۴۳۹-۴۳۸)

همچنین در فصوص­الحکم ص ۱۳۰(کتابی که مدعی است طی یک مکاشفه از رسول خدا(ص) دریافت کرده!!)  درباره آیه ۵۶ سوره قصص: "انک لاتهدی من احببت و لکن الله من یشاء"، می‌گوید:« اگر برای همت و تلاش، اثر و نتیجه­ای باشد قطعاً هیچ کسی در همت، کامل­تر، برتر و قوی تر از رسول خدا(ص) نمی‌باشد در حالی که این همت والای پیامبر هیچ تأثیری در اسلام عموی او ابوطالب نداشته است ». (ولوکان للهمة أثر و لابد، لم یکن أحد أکمل من رسول الله صلی الله علیه و سلم و لا أعلی و لا أقوی همّـة منه، و ما أثَّرتْ فی إسلام أبی طالب عَمِّهِ)

حتی علامه حسن زاده آملی که خود از ارادتمندان ابن عربی و از متأثرین آثار اوست، ذیل این کلام ابن عربی می­گوید:«شیخ در این مطلب از عقیده رایج در اهل سنت تبعیت نموده که ناشی از جعلیات و تبلیغات بنی امیه است. در حالی که افعال و اقوال و اشعار و فداکاری فوق تصور حضرت ابوطالب علیه السلام گواه صادقی است بر اینکه آن بزرگوار از ابتدا به اسلام و نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ایمان آورده بود ولی برای حمایت بهتر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از اظهار علنی آن خودداری نموده و ائمه علیهم السلام نیز بر این مطلب تصریح دارند و ایمان آن بزرگوار را در بالاترین درجات می دانند». (ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص ۳۲۵، پاورقی)

در مورد ایمان حضرت ابوطالب(ع) قبلاً مفصل مطالبی بیان شد. ایمانی که امام صادق(ع) می­فرمایند:«إنّ إیمانَ أبی طالبٍ لو وُضِعَ فی کَفَّةِ میزانٍ و إیمانُ هذا الخَلْق فی کَفَّةِ میزانٍ، لَرَجَحَ إیمانُ أبی طالبٍ على إیمانِهِم “اگر ایمان ابوطالب در کفّه ای از ترازو قرار گیرد و در کفـّة دیگر ایمان این مردم گذارده شود، ایمان ابوطالب برتر خواهد بود.”(بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۱۱۲،ح44 )

 مرحوم علامه امینی در الغدیر( ج ۷، ص ۳۸۴) بابی دارد تحت عنوان "الاجماع فی ایمان ابی طالب علیه السلام"، همچنین مرحوم محدّث قمی در اوّل احوال پیامبر(ص) می­نویسد: «علاّمه مجلسی گفته است: امامّیه اجماع کرده­اند بر آن که پدر و مادر حضرت رسول اکرم(ص) و جمیع اجداد و جدّات آن حضرت تا به آدم همه مسلمان بودند… سپس می­نویسد: آثار انبیاء را از یکدیگر ارث می­برند تا به عبدالمطّلب رسید و او حضرت ابوطالب را وصیّ خود گردانید، و ابوطالب آن ودایع را بعد از بعثت تسلیم حضرت نمود).[منتهی الآمال، ج۱، ص۳، از بحارالانوار، ج۹، ص ۲۹ ].

امام رضا(ع) در پاسخ به یکی از اصحاب خود در مورد ایمان حضرت ابوطالب(ع) می­فرمایند: «آگاه باش اگر اقرار نکنی به ایمان ابوطالب(ع) جایگاه و منزگاه تو در آتش جهنم خواهد بود»(کتب أبان بن محمود الی علیِّ بن موسی الرضا(ع): جعلت فداک أنِّی قد شککت فی إسلام أبی طالب. فکتب إلیه: و من یشاقق الرَّسول من بعد ما تبیَّن له الهدی و یتَّبع غیر سبیل االمؤمنین . الآیة. و بعدها إنَّک إن لم تقرَّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النّار )[ الغدیر، ج۷، ص ۳۸۱٫]

بنابراین اعتقاد به ایمان ابوطالب(ع) نه تنها از ضروریّات شیعه است یعنی منکر آن مثل ابن عربی از تشیع خارج است و شیعه نیست، بلکه طبق این فرمایش امام رضا(ع) کسی که اقرار به ایمان ابوطالب(ع) نداشته باشد جایگاه او در آتش است یعنی کافر است.

 ألا لعنة الله علی الظالمین(هود/18) 

 

برخی آراء فاسد ابن عربی

علاوه بر تسنّن ابن عربی که مهم­ترین فساد او و اصلی­ترین انحراف او از حقیقت اسلام است، موارد زیادی در آثار این پدر عرفان اسلامی!! هست که نشان­دهنده تضاد و تعارض آراء صوفیانه او با اسلام و با مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم­السلام است که اجمالاً به چند مورد از آن­ها اشاره می­کنیم.

وحدت وجود: اصل الاصول تصوف نظری که توسط ابن عربی و اتباع او مطرح شده، وحدت وجود است. گرچه اعتقاد به این مسأله پیش از ابن عربی در بین صوفیانی چون ابو سعید ابوالخیر، منصور حلّاج و دیگران هم مطرح بوده ولی توضیح و تفصیل آن بیشتر به ابن عربی نسبت داده شده است. با وجودی که تفاسیر متفاوت و متعددی از وحدت وجود شده که ان شاء الله در آینده مفصل­تر و مستقلاً به آن خواهیم پرداخت اما باید بگوییم این اصل الاصول متصوفه که هیچ شاهدی از قرآن و احادیث ندارد بلکه کاملاً در تضاد با محکم­ترین آیات قرآن و روایات و مخالف با براهین واضح عقلی است خلاصه­اش این است که: در دار هستی دو نوع موجود نیست که یکی خالق باشد و دیگری مخلوق! بلکه فقط یک موجود است که در یک نگاه به آن خالق و در نگاه دیگر به آن مخلوق می­گوییم به عبارت دیگر " عالم را فقط یک وجود، پر کرده است "که همان وجود خداست و ممکنات یا مخلوقات، نمودهایی از این وجود، یا تجلیات وجود، یا مظاهر وجود می باشند. و اصلا همین مجموعه عالم هستی خداست!!

اگر خوب دقت بفرمایید این عقیده که به "وحدت وجود" معروف شده، بدترین نوع انکار خداست اما عرفای!! زمان ما اسمش را توحید عرفانی!! گذاشته­اند.

به قول یکی از علماء، این عقیده در واقع همان اندیشه منکرین خدا و دهریون است که می گویند حقیقتی جز همین عالم هستی(زمین و آسمان و ...) وجود ندارد و خدایی در کار نیست! منتها معتقدین به وحدت وجود، نام  همین هستی موجود را خدا گذاشته­اند!

ابن عربی در فص هارونی از کتاب فصوص‏ الحکم می­گوید: «عارف کامل کسی است که هر معبودی را ـ در هر صورتی ـ جلوه‏ حق ببیند که حق در آن صورت خاص، عبادت می ‏شود. از این روست که همه آنها را «اله» نامیده ‏اند با این که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حیوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته». در جای دیگر می ‏گوید:«عارف کسی است که حق را در همه چیز ببیند؛ بلکه عارف او را عین هر چیز میبیند». و یا می گوید: «هوای نفسانی بالاترین معبود است همانطور که خداوند هم فرموده است: آیا دیدی آن کس را که هوای خود را معبود خود گرفته است».

شیخ محمود شبستری(متوفای740) نیز که از بزرگان صوفیه است در تأیید ابن عربی می ‏گوید:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت پرستی است

ابن عربی در ابتدای کتاب «فتوحات» می­گوید: «سبحان من اظهر الأشیاء و هو عینها» یعنی منزّه باد کسی که ظاهر ساخته چیزها را و حال آن که خودش، عین همان چیزهاست!» و یا می­گوید:«خدا هارون را یاری نکرد تا این که سامری غالب گردید و مردم را گوساله پرست گردانید و این به جهت آن بود که خدا خواست به همه صورت­ها پرستیده شود!». علاء الدوله سمنانی با وجودی که خود از صوفیان سده هفتم و هشتم هجری و از طرفداران محی الدین است، این عقیده باطل ابن عربی را برنمی­تابد و در حاشیه خود بر «فتوحات» می­گوید:«آیا حیا نمی کنی از این کلام ای شیخ! آیا راضی می شوی که کسی بگوید فضله و … شیخ، عین شیخ است؟! البته راضی نشوی و بر او غضب بنمایی! پس چگونه جایز باشد برای تو که چنین هذیان نسبت به خداوند منّان بدهی؟! توبه کن به سوی خداوند، توبه نصوح از این مقاله شنیعی که نسبت به ذات احدیّت داده­ای که از این قول استنکاف دارند دهریّون و طبیعیّون و یونانیّون».

 در «فصوص الحکم» نیز ابن عربی می­گوید: که نصارا کافر شدند به سبب آن که خدا را در عیسی منحصر دانسته اند [یعنی اگر همه چیز را خدا می­دانستند کافر نمی­شدند] و آیه "لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ" را بر این معنی حمل کرده است.

بد نیست برای این که ریشه­های پوسیده این عرفان!! بیشتر برایتان آشکار شود، به برخی دیگر از آراء فاسد ابن عربی اشاره کنیم:

ارادت به ابوبکر: ابن عربی در کتاب فتوحات مکیه(ج۴،ص۷۸) به صحت خلافت ابوبکر اشاره دارد و می­گوید:«و هذا مما یدلک علی صحة خلافة ابی­بکر صدیق» ،و نیز بر استحقاق و برتری ابوبکر برای امامت تأکید می­کند:« و عرف الناس حینئذ فضل ابی­بکر علی الجماعة فاستحق الامامة والتقدیم»(فتوحات،ج۳،ص۳۷۲).

باز در جای دیگر از همین کتاب، می گوید:«فلیس بین ابی بکر و رسول الله (ص) رجل لانه صاحب صدیقیة و صاحب سرّ »:«بین ابوبکر و رسول الله (ص) کسی نیست و تنها او صاحب سرّ رسول الله می باشد».

ابن عربی در مکاشفات و تحقیقاتش در تشخیص اولیاء الهی و اقطاب معرفت و مقربین درگاه حق به این نتیجه می­رسد که ابوبکر اولین رجل الهی بعد از پیامبر و صاحب مقام ِسّر و قربت و مقام صدیقیت و قطبیت می باشد و در این باره می گوید:«قطب که او را "غوث" گویند، محل نظر حق تعالی است و در هر زمان یک شخص است و هو من المقربین و هو سید الجماعة فی زمانه و منهم من یکون ظاهر الحکم و یحوز الخلافة الظاهرة کما حاز الخلافة الباطنیة من جهة المقام کأبی بکر و عمر و عثمان و علی و الحسن و معاویة بن یزید و عمربن عبد العزیز و المتوکل ومنهم من له الخلافة الباطنة خاصة و لا حکم له فی الظاهر کأحمد بن هارون الرشید السبتی و کأبی یزید البسطامی و أکثر الأقطاب لا حکم لهم فی الظاهر…(فتوحات،ج۲،ص۶). «و او از مقربین است و سرور جماعت زمان خود می باشد. از آنها کسی است که هم خلافت ظاهری دارد و هم خلافت باطنی مانند ابوبکر، عمر،عثمان(!!)،علی،حسن،معاویة بن یزید و عمربن عبد العزیز و متوکل عباسی! و بعضی تنها حائز مقام خلافت باطنی هستند مانند : احمد بن هارون رشید سبتی و ابو یزید بسطامی و اکثر قطبها این چنین هستند».

عصمت عمر بن خطاب!! (فتوحات مکیه جلد ۱ صفحه ۲۰۰):«یکی از اقطاب رکبان عمر بن الخطاب و دیگری احمد بن حنبل است و بدین جهت پیامبر(ص) راجع به نیروی خدادادی عمر فرمود:ای عمر ملاقات نکرد شیطان تورا در راهی مگر آنکه راه خود را تغییر داده و طریق دیگری را پیش گرفت،سپس می­گوید:این سخن پیامبر گواه بر عصمت عمر است زیرا پیامبر معصوم شهادت(بر عصمت او)داده و ما می­دانیم که شیطان به جز راه باطل پیش نگرفته به تصدیق پیامبر او(عمر)کسی است که در راه خدا سرزنش ملامتگران جلوگیرش نخواهد بود و حق پایدار است».

مرحوم آیت الله حاج میرزا حسین نوری محدث و فقیه عالیقدر می فرماید :«ابن عربی در میان علما و نواصب اهل سنت بیشتر از همه با شیعه خصومت ورزیده است . چرا که در فتوحاتش در جایی که از احوال اقطاب سخن گفته ، ابوبکر، عمر، عثمان، علی و امام حسن علیهما السلام، عمربن عبد العزیز و حتی متوکل را در یک ردیف قرار داده و آنان را از اقطابی شمرده است که هم صاحب خلافت ظاهری بودند و هم حائز خلافت باطنی ، در صورتی که متوکل همان کسی است که دستور داد تا قبر امام حسین علیه السلام را ویران سازند و مردم را از زیارت آن قبر شریف باز دارند . (مستدرک الوسایل جلد ۳ صفحه ۴۲۲ چاپ قدیم)

علامه طباطبایی (ره) صاحب تفسیر المیزان نیز می فرماید : چطور می شود ابن عربی را اهل طریق دانست با وجودی که متوکل را از اولیای خدا می داند . (روح مجرد صفحه ۴۳۶ پاورقی)

ادعای ختم ولایت: محمد علی کرمانشاهی در «رساله خیراتیّه» می فرماید:« محی الدین در کتاب «فتوحات» و کتاب «فصوص الحکم» گفته که ختم ولایت به من شده است! و گفته که جمیع پیغمبران در نزد من حاضر شدند و هیچ کدام از ایشان کلامی نگفتند جز هود که مردی بود ضخم الجثة و خوش صورت و خوش محاوره، به من گفت که می دانی پیغمبران برای چه نزد تو حاضر شدند؟ گفتم: نه. گفت: به تهنیت ختم ولایت تو آمدند!!».