شرایط استاد

امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌فرمایند: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه‏ وذلكَ لا يكونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَةِ لا جَميعَهُم .» ( وسائل الشيعة، ج‏27، ص: 131 )

«هر كس از جمله فقيهانی باشد كه خویشتن‌دار و مالک نفس خود بوده و حافظ دين خود باشد و با هوای نفس خود مخالفت کرده و مطیع امر مولای خویش باشد، پس بر مردم لازم است که از چنین شخصی تقليد كنند.»

این کلام شریف امام حسن عسکری علیه‌السلام یکی از مهم‌ترین دلایل و مستندات لزوم رجوع مردم به عالم ربانی و لزوم تقلید از فقیه است.

قبل از توضیح این روایت، یادآوری یک نکته لازم است و آن نکته این است که: «لزوم رجوع جاهل به عالِم و متخصص»، یک اصل پذیرفته شده از سوی همه عقلای عالَم و به تعبیری سیره و روش عقلاست. «تقلید» یعنی "گردن نهادن و عنان اختیار را در یک امرِ خاص به عالم و متخصص آن امر سپردن". مثلاً وقتی به طبیب مراجعه می‌کنیم و به نسخه تجویز شده او جهت معالجه مرض خود بدون چون و چرا عمل می‌کنیم، در واقع اطاعت طبیب را کرده و عنان اختیار خود را در معالجه‌ی مرض و تحصیل صحت و سلامتی به او سپرده‌ایم و به تعبیری در این امر مقلِّد او شده‌ایم. یا وقتی برای احداث بنایی به مهندس و معماری رجوع کرده و طرح و امر او را می‌پذیریم و طبق آن عمل می‌کنیم، معنی‌اش این است که عنان خود را در ایجاد آن بنا به او سپرده‌ایم و از او تقلید کرده‌ایم.

پس تقلید یک امر عجیب و غریب نیست. ما اگر عاقل باشیم، در همه امور خود باید مقلّد باشیم مگر این که در امری خودمان صاحب‌نظر هستیم والا مراجعه‌ی به عالم و متخصص در همه رشته‌ها و در همه کارها یک سیره عقلایی و کاملاً منطقی است.‌

در علوم دین هم همین طور است. در هر سه بخش آن یعنی: علم اعتقادات، علم اخلاق و علم احکام باید به عالم و صاحب‌نظر در آن علم مراجعه نمود. این نکته هم که گفته شده در اعتقادات نباید تقلید کرد، تقلید به معنای فقهی که در فروع دین مطرح است، نباید باشد. چون تقلیدی که در علم اصول فقه گفته شده به این معنا است: «به دست آوردن رأی مجتهد جهت تطبیق عمل با آن رأی بدون این که دنبال دلیل تفصیلی آن باشیم.» چون ما در احکام فرعی دنبال علم تفصیلی و تحقیقی نیستیم فقط دنبال نظری عالمانه در یک موضوع هستیم که عمل خود را طبق آن انجام دهیم. تقلید به این معنا در عقاید صحیح نیست چون در عقاید باید تحقیق کرد و به علم و یقین رسید یعنی انسان به چیزی که می‌خواهد معتقد شود باید علم تحقیقی و یقینی پیدا کند به این معنا که اول باید مسأله برایش حل شود بعد به آن معتقد شود. البته در همین علم اعتقادات هم برای حل مسائلش باید به عالم و اهل نظر در این علم مراجعه کرد و از این طریق مجهولات خود را به معلومات تبدیل کرد. همچنین در علم اخلاق هم همین‌طور، باید از عالم و متخصص در این علم تبعیت نمود.

در این روایت شریف، امام عسکری علیه‌السلام پنج شرط اساسی را برای استاد و مرجع هر یک از این علوم سه‌گانه(اعتقادات، اخلاق و احکام) برشمرده‌اند:

1-     مَن کان مِن الفقهاء: فقیه به معنی فهیم است یعنی کسی که درک و فهم عمیقی از یک علم(در این جا علوم دین) پیدا کرده و توان تبیین، تحلیل، استنباط و پاسخگویی به مسائل مربوط به آن علم را دارد.

2-     صَائِناً لِنَفْسِهِ: کسی که خویشتن‌دار و مالک نفس خویش است و می‌تواند خود را از گناه و لغزش بازدارد.

3-     حَافِظاً لِدِينِهِ: یعنی دینش را نگه داشته و حافظ حدود و ثغور دین خداست. اجازه نمی‌دهد چیزی که از دین نیست وارد دین شود. نه تنها خودش اهل بدعت نیست بلکه با بدعت‌گذار در دین نیز مبارزه می‌کند و فقط حدود دین الهی برایش مهم است.

4-     مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ: یعنی دنه تنها تبعیت از هوا و خواسته نفس خود نمی‌کند بلکه مخالف با خواسته‌های نفسانی‌ایست که خدا هم آن‌ها را نمی‌خواهد و اگر چیزی را خدا هم بخواهد و خواسته نفس او هم باشد، آن را برای خدا انجام می‌دهد نه برای این که نفسش خواسته است.

5-     مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ: کاملاً بنده خداست و مطیع اوامر و فرامین حضرات معصومین و بویژه امام زمانش علیهم‌السلام می‌باشد.

خلاصه‌ی‌ این شرایط این است که استاد باید "عالم ربانیّ" باشد یعنی کسی که هم علمش را دارد و فقیه است و هم تربیت شده امام زمان ارواحنافداه است. چنین شخصی شایستگی آن را دارد تا استاد و راهنمای ما قرار گیرد که حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام می‌فرمایند: «لا علمَ الّا من عالمٍ ربانیّ»(اصول کافی/ج1/ص50)

ضرورت داشتن استاد اخلاق

ما چون مدتی را در خواب غفلت و بی‌توجهی سپری کرده‌ایم و سالیانی را کمتر و بیشتر در عالَم جهل و بی‌خبری بوده‌ایم، فکر و ذهن ما با شرایط همان دوران شکل گرفته و قالب‌بندی شده است. مثلاً اگر در نزد ما صحبتی از مرض و بیماری یا صحت و سلامتی به میان می‌آمد، فقط متوجه بیماری یا صحت و سلامتی این بدن می‌شدیم. اگر از خوراک، غذا و تغذیه حرفی گفته می‌شد یا از زینت، زیبایی و آراستگی چیزی می‌شنیدیم، فقط به فکر تغذیه، تقویت و زیبایی و زینت تن و بدن خود می‌افتادیم. همه همّ و غم و تلاشمان مصروف این بدن می‌شد که: راحت و آسوده باشد، در رفاه و امنیت باشد، سالم، سیر و زیبا باشد!

 برای سلامتی و زیبایی بدنمان دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، آرایشگاه‌ها، باشگاه‌های زیبایی و پرورش اندام و  خلاصه خیلی مراکز عریض و طویل دیگر با هزینه‌های هنگفت ساختیم تا بدنمان آراسته و در آسایش کامل باشد اما روحمان را رها کردیم تا در درد و مرض خود بماند و روز بروز بر آلام و امراضش افزوده گردد.

بعد از این که خدای‌تعالی لطف کرد و ما را از این خواب غفلت بیدار کرد، تازه متوجه می‌شویم که روح ما هم صحت و سلامتی می‌خواهد، زیبایی و آراستگی می‌خواهد، غذا می‌خواهد. راحتی، آسایش و آرامش می‌خواهد. اما حیرانیم چه کنیم!؟ چه طور باید به این نیازهای روح خود پاسخ گوییم!؟ حالا که فهمیدیم باید سرمایه عمر خود و همه امکانات خود را صرف تربیت و پرورش روح خود کنیم اما نمی‌دانیم چگونه باید این کار را انجام دهیم!؟

 از طرفی حسرت گذشته‌ی تلف شده خود را می‌خوریم و از طرفی دیگر نگرانیم با این امراض روحی خود که در طول سالیان متمادی در جانمان نشو و نما یافته و عافیت، آرامش و زیبایی را از ما گرفته، چه کنیم!؟

اصلاً عاقلانه نیست خود درمانی کنیم. حتی ممکن است خطرش و ضررش بیشتر از گذشته باشد. صِرف انجام یک برنامه عمومی و رعایت بعضی مسائل هم خوب است ولی تأثیرش در حد انجام یک برنامه بهداشت عمومی است و جوابگوی معالجه این امراض پیچیده ما نیست. روح ما نیازمند یک درمان خصوصی است. این جاست که نیاز به یک راهنمای متخصص و طبیبی حاذق که آشنا به همه ابعاد روح و خلقیات انسان باشد، کاملاً برای ما روشن می‌شود.