سخنان زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد
هنگام حركت از كربلا، عمر سعد برای آن که داغ فرزندان پیامبر(ص) را تازه کند، دستور داد اسرا را از قتلگاه عبور دهند.
به قول شافعی: يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ وَ يُغْزَى بَنُوهُ إنَّ ذَا لَعَجِيبُ
(این از چیزهای بسیار عجیب است كه مردم بر پیغمبر مبعوث از آل هاشم، درود و صلوات میفرستند و از طرف دیگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مىرسانند!!)
اهل بیت علیهم السلام روز دوازدهم محرم وارد کوفه شدند. آن روز عبیدالله بن زیاد(لعنةالله علیه) در كاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده بود. دستور داد سر بریده امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در برابرش بگذارند، آن گاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمایند.
زینب كبری (سلام الله علیها) در حالی كه كم ارزشترین لباسهای خود را به تن داشت، در حالی كه زنان و كنیزان اطراف او را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بیاعتنا به دستگاه ابن زیاد، درگوشهای نشست. عبیدالله چشمش به او افتاد و شكوه و متانت او توجه ابن زیاد را به خود جلب كرد. پرسید: «این زن كه خود را كنار كشیده و دیگر زنان گردش جمع شدهاند كیست؟»
زینب پاسخ نگفت. عبیدالله سؤال خود را تكرار كرد. یكی از كنیزان گفت: «او زینب (سلام الله علیها) دختر فاطمه دختر پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) است.»
عبیدالله رو به زینب كرد و گفت: «الحمدْ للهِ الذی فَضَحَكُم وَ قَتَلَكُمْ و أكذَبَ اُحدوثَتَكُم»:«ستایش خدا را كه شما خانواده را رسوا ساخت و كشت و نشان داد كه آنچه میگفتید دروغی بیش نبود.»
زینب پاسخ داد: «ستایش خدا را كه ما را به واسطه پیامبر خود (كه از خاندان ماست) گرامی داشت و از پلیدی پاك گردانید». « اِنما یفتَضِحُ الفاسِقُ و یكذِبُ الفاجِرُ و هْوَ غَیرُنا و الحمدُ للهِ.»: «جز فاسق رسوا نمیشود و جز بدكار، دروغ نمیگوید، و بد كار ما نیستیم بلكه دیگرانند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خداست.» (شیخ مفید، الارشاد، قم مكتبه بصیرتی، ص 244).
ابن زیاد گفت: «دیدی خدا با خاندانت چه كرد؟»
فرمود: « جز زیبایی ندیدم! آنان كسانی بودند كه خدا مقدّر ساخته بود كشته شوند و آنها نیز اطاعت كرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و بزودی خداوند تو و آنان را (در روز رستاخیز) با هم روبرو میكند و آنان از تو، به درگاه خدا شكایت و دادخواهی خواهند كرد، اینك بنگر كه آن روز چه كسی پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
ابن زیاد از این جملات صریح و تند زینب كبری سلام الله علیها بسیار خشمگین شد و گویا قصد جان آن حضرت را کرد ولی یكی از حاضران به نام «عمرو بن حُرَیث» گفت: «امیر! این یك زن است و كسی زن را به خاطر سخنانش مؤاخذه نمیكند.»
ابن زیاد بار دیگر خطاب به زینب سلام الله علیها گفت: «خداوند دلم را با كشته شدن برادر نافرمانت حسین و خاندان و لشكر سركش او شفا داد.»
زینب سلام الله علیها فرمود: «به خدا قسم بزرگ مرا كشتی، نهال مرا قطع كردی و ریشه مرا در آوردی، اگر این كار مایه شفای توست، همانا شفا یافتهای.»
پسر زیاد كه تحت تأثیر شیوایی كلام زینب قرار گرفته بود، با خشم و استهزاء گفت: «این هم مثل پدرش علی سخن پرداز است؛ به جان خودم پدرت نیز شاعر بود و سخن به سجع میگفت.»
زینب فرمود: «زن را با سجع گویی چه كار؟» [کنایه از این که حالا چه وقت سجع گفتن است؟] (سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات مكتبه الدّاوری، ص 68.)