حسن عاقبت حتمی
وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ...(نساء/159)
«و هیچ فردی از اهل کتاب نیست، مگر آن که حتما قبل از مرگش به او ایمان می آورد...»
هر انسان مسلمان و مؤمنی باید همواره دغدغه حسن عاقبت و ختم به خیر شدنش را در این دار امتحان و ابتلای دنیا داشته باشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این خصوص میفرمایند:«لایزال المؤمن خائفاً من سوء العاقبة ...: پیوسته مؤمن باید از سوء عاقبتش در خوف وهراس باشد.»
با وجود این، خدای تعالی در آیه 159سوره نساء، جمعی را بشارت داده و این نگرانی را از آنها رفع کرده چون وعده فرموده، اینها با عقاید حقه و سلامتی و عافیت روح از دنیا خواهند رفت:
«و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمننّ به قبل موته : و هیچ کس از اهل کتاب نیست مگر آن که حتماً و حتماً با ایمان به او(پیامبر و امامش) از دنیا خواهد رفت!»
مقصود از اهل کتاب در این جا یقیناً امثال یهود و نصاری نیست، حتی همه مسلمانها را هم با این همه تشتت فکری و فِرَق ضالهای که در بینشان هست، شامل نمیشود و الا لازمهاش این میشود که هر وهابی و ناصبیای که از دنیا میرود، بدون این که توبه کند، با ایمان کامل از دنیا برود!
پس قطعاً این اهل کتابی که خدا حسن عاقبت و سعادتشان را تضمین کرده باید گروه خاص و برگزیدهای باشند. اینها باید همان اهل قرآنی باشند که این کتاب با عظمت در خانه آنها نازل شده یعنی اهل بیت پیامبر علیهم السلام و فرزندان شریف فاطمه زهرا سلام الله علیها که امام صادق علیه السلام آنها را مصداق اهل کتاب واقعی در این آیه شریفه معرفی کرده و میفرماید:«هذه نُزلت فینا خاصة، إنّه لیس رجل من وُلد فاطمة یموت حتی یقرّ للإمام بإمامته کما أقرّ وُلد یعقوب لیوسف: این آیه فقط در مورد ما اهل بیت نازل شده، همانا هیچ یک از فرزندان فاطمة علیها سلام از دنیا نمیرود مگر این که اقرار به امامت امامش مینماید، همان طور که فرزندان یعقوب[بعد از آن لغزش به حقانیت و ولایت] یوسف اقرار کردند.»
جمله اخیر در این روایت که میفرماید همان طور که فرزندان یعقوب به یوسف اقرار کردند، اشاره به این نکته دارد که، ولو در بین برخی اولاد و ذراری فاطمه زهرا علیها سلام ممکن است انحرافاتی عقیدتی و اخلاقی باشد ولی عاقبت با عافیت روحی و عقاید صحیح از دنیا خواهند رفت.
در همین موضوع قضیه جالبی در کتاب آثار الحجة (صفحه 80)از مرحوم آیةالله حاج سید محسن جبل عاملی نقل شده است. ایشان که از علمای بزرگ معاصر و صاحب کتاب اعیان الشیعة است، در سال 1371قمری در سوریه از دنیا رفت و در راهرو صحن حضرت زینب (س)مدفون گردید. از ایشان نقل شده که فرمودند:
«در زمان حکومت شریف علی بر سرزمین حجاز به مکه مکرمه رفتم . قبلاً متوجه شده بودم که در اعمال حج خدمت حضرت بقیةالله ارواحنافداه خواهم رسید، لذا در اعمال حج آن سال زیاد به فکر آن حضرت بودم ولی موفق به زیارت آن حضرت نشدم. تصمیم گرفتم به وطن برگردم ولی می دانستم که راه بین مکه و لبنان بسیار دور است و بهتر این است که در مکه بمانم شاید سال بعد موفق به زیارت آن حضرت شوم، لذا آن جا ماندم ولی سال بعد و بعدتر تا پنج یا هفت سال موفق به زیارت آن حضرت نشدم.(تردید از راوی قضیه است)در این بین با حاکم مکه جناب شریف علی آشنایی پیدا کردم و با او گاهی رفت و آمد می نمودم . او از شُرَفا و سادات مکه بود ولی مذهبش زیدی یعنی چهار امامی بود و این اواخر خیلی با من گرم شده بود.
در آخرین سالی که اعمال حج را انجام دادم و دیدم باز هم مثل آن که نمی خواهم موفق به زیارت آن حضرت شوم برای رفع ناراحتی و نگرانی خودم به یکی از کوه های اطراف مکه رفتم. وقتی بالای کوه رسیدم ،دیدم آن طرف کوه چمن زاری است که هرگز مثل آن را ندیده بودم. با خود فکر کردم چرا در این چند سال که در مکه بودم برای تفریح به این جا نیامدم!
وقتی از بالای کوه به میان آن چمن زار رسیدم، دیدم وسط آن خیمه ای برپاست و در میان خیمه جمعی نشسته اند و یک نفر که آثار بزرگی و علم از سیمایش ظاهر است در وسط خیمه نشسته، مثل این که او برای آن جمع درس می گوید و آن چه من از سخنان آن آقا شنیدم این بود که فرمود:"به اولاد و ذراری جده ما حضرت زهرا سلام الله علیها در موقع مردن ایمان و ولایت تلقین می شود و هیچ یک از آن ها بدون مذهب حقه و ایمان کامل از دنیا نمی روند."
در این بین شخصی از طرف مکه آمد و به آن آقا گفت : شریف، محتضر است تشریف بیاورید.
من با شنیدن این جمله حرکت کردم و به طرف مکه رفتم و یک سره به قصر وارد شدم. دیدم او در حال احتضار است.علماء و قضات اهل سنت اطرافش نشسته اند و او را به مذهب اهل سنت تلقین می کنند اما او به هیچ وجه حرفی نمی زند و فرزندش کنارش نشسته و متأثر است.
ناگهان دیدم همان آقایی که در خیمه درس می فرمود از در وارد شدو بالای سر شریف نشست ولی معلوم بود که تنها من او را می بینم زیرا من به او نگاه می کردم ولی دیگران از او غافل بودند، اما در من هم تصرف شده بود که نمی توانستم سلام کنم و یا از جا حرکت کنم . او رو به شریف کرد و فرمود:«قل اشهد ان لا اله الا الله»...شریف گفت:« اشهد آن لا اله الا الله».
فرمود:«قل اشهد ان محمداً رسول الله». شریف گفت :«اشهد ان محمدا رسول الله».
فرمود:«قل اشهد انّ علیاً حجة الله». شریف هم گفت.و به همین منوال یک یک از ائمه اطهار علیهم السلام را نام برد و به شریف اقرار به آنها را تلقین فرمود.شریف علی هم مرتب جواب می داد تا آن که رسید به نام مقدس حضرت بقیةالله اواحنافداه.فرمود: «یا شریف! قل أشهد أنّک حجةالله».
شریف هم گفت:«شهادت می دهم که تو حجت خدایی».
این جا فهمیدم که دو مرتبه موفق به زیارت حضرت بقیةالله ارواحنافداه شدم، ولی متأسفانه آن چنان قدرت از من گرفته شده بود که نمی توانستم با ایشان حرف بزنم و یا عرض ارادت کنم.
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ، وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ ...