کمال محبت پروردگار

 

فرمایشات استاد:

همه را دوست داشته باش، چون خدا همه را دوست دارد. اگر می خواهی مظهر صفات پروردگار و رحمان و رحیم بشوی، باید نسبت به همه بخشنده باشی، به همه مهربان باشی و به همه محبت داشته باشی.

 انسان ها بالاخره هر چه باشند، مخلوق خدا هستند. حضرت موسی (ع) و هارون (ع) را وقتی خدا به طرف فرعون با آن همه شقاوت می فرستد، می فرماید:

 اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی.

عینا مثل پدری که فرزندش بدترین فرد است و می خواهد به کسی بگوید: با فرزندم با ملایمت صحبت کن،او را نرنجانی، او را ناراحت نکنی!

یک خدای به این مهربانی شب جمعه، مهربانی خاصی به بندگانش دارد. یعنی این مهربانی شدت پیدا می کند، عفو می کند، گناهان انسان را می بخشد، اگر انسان حاجتی داشته باشد به انسان می دهد. لذا خدا ملکی را به آسمان دنیا می فرستد که صدا می زند:

آیا گناهکاری هست که بیاید در خانه خدا تا خدا گناهانش را بیامرزد؟

آیا حاجتمندی هست که بیاید در خانه خدا تا خدا حاجتش را بدهد؟

آغوشش را باز کرده، واقعاً این دیگر کمال محبت است. خدای غنی بالذات، حاجتمند را دعوت می کند که بيا از من حاجت بخواه، بیا در خانه من. آن وقت اگر انسان خدای نکرده کوتاهی یا بی توجهی بکند:

گـر گـدا کـــاهل بــود         تقصیر صاحب خانه چیست؟

(تتحبب إلیّ فأتبغّض إلیک، و تتودد إلیّ فلا أقبل منک)

خدای تعالی آن قدر وسیله رحمتش را در اختیار ما گذاشته که حساب ندارد. درباره شهادت حضرت سید الشهدا تفکر کنید، بینید که حضرت سید الشهدا چرا کشته شد؟ فایده شهادتش چه بود؟

برای اینکه اسلام باقی بماند. برای سعادت من و شما. سعادت ما چرا باید تأمین بشود؟ برای اینکه خدا ما را دوست دارد. همه ی شهید شدن حضرت سید الشهدا و یارانش به خاطر این است که خدای تعالی بگوید:

ای بشر، عزیزمن!

 دوستت دارم، بیا سعادتمند شو، بیا راه صحیح و خوب را انتخاب کن! بیا خوب باش!

نتیجه محبت

 

فرمایشات استاد(۲):

خدای تعـالی به پیغمبر اکرم (ص) فرمود: قل لا أسئـلکم علیـه اجرا الا المـودة فی القـربی. مـن از شمـا

اجـری نمی خواهم مگر محبت به ذوی القربی. در آیه ی دیگر می فرماید: قل لا أسئلکم علیـه من اجر الا

من شاء ان یتخد الی ربـه سبیلا. بگو من بـر رسالتـم از شمـا اجـری نمی خواهم مگـر کسی کـه

می خـواهـد راهی به سوی خـدا پیـدا کنـد، بایـد ذوی القربای من را دوست داشته باشد. در آیه ی دیگر هم

فرموده: قـل مـا سئلتکم مـن اجـر فـهو لکم.اگر من اجری از شما سوال می کنم، به نفع خود شما است.

شما اگر علی بن ابیطالب (ع) و حضرت زهرا (س) و امـام حسن (ع) و امام حسین (ع) را دوست داشته

بـاشید، نتیـجه ایـن است که پیـرو آنها خواهیـد بود. خود محبت، انسان را به طرف مقابل یعنی به طرف

محبوب جذب می کند و پیرو او می سازد . پیـرو او کـه شدیـد، خواهی نخواهی در طـول زمـان می بینیـد

کـه همـان محبـت، شمـا را بـه راه صحیحی وادار کرد.        

زنی که حضرت زهرا (س) را دوست داشته باشد، هیچ وقت بر خلاف اعمال آن حضرت کاری انجام

نمی دهد. من خودم دیـده ام اساتیـدی بوده اند کـه انـسان

خیلی دوستشان می داشت کم کم تـمـام صفـات او منتقـل

بـه انسان می شد، حتی ضعفهایش. مثلا اگر او تـکه کلامی

داشت دوستش هم این تکـه کلام را پیـدا می کـرد.

خواهی نخواهی اگر انسان علی بن ابیطالب (ع) را دوست

داشتـه بـاشـد، صـفـات عـلی بـن ابـیـطالـب (ع) در او بـوجـود می آید.

 صفات فاطمه زهرا (س) هم در او بوجود می آید و آینه این بزرگواران می شود و این معنای واقعی تشیع

است.

سنخیت با محبوب

 فرمایشات استاد:

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی به معراج رفت، هر جا خدا با او صحبت می کرد، تُن صدا، صدای علی بن ابیطالب (ع) بود. چون هم من علی را دوست دارم و هم تو علی را دوست داری پس با این تُن صدا با تو صحبت می کنم.

اگر شما می خواهید با خدا دوست شوید و محبت پیدا کنید، چشمتان باید چشم خدا بشود، دستتان باید دست خدا بشود یعنی اگر محبت به خدا داشته باشید این جوری می شوید.

دست خدا به طرف ظلم دراز نمی شود، دست تو هم نباید دراز بشود. چشم خدا گناه نمی کند، تو هم نباید شمت گناه کند و باید پاک باشد. معنای تزکیه ی نفس همین است که چشم و گوش و اعضاء و جوارح انسان پاک شود تا خدا اینها را استخدام کند.

وقتی زبان انسان معصیت کار و غیبت کننده و متلک گو و مردم آزار بود، این زبان دیگر زبان خدا نمی شود. وقتی زبان خدا نشد، اگر بهترین حرفها را بزند، تأثیری ندارد. پس زبان باید پاک باشد.

چشم وقتی چشم خدایی نشد، این چشم معصیت کار، آیات الهی را نمی بیند.

 قرآن می خواند ولی چیزی نمی فهمد. متـوجـه حقـایـق و حکـمـت قــرآن نیست. باید ما کاری بکنیم که با خدای تعالی در صفات و اعمال یکی بشویم و با او در این جهت سنخیت پیدا کنیم که این فقط از راه محبت امکان پذیر است. ولو در بین شما یک نفر، دو نفر، ده نفر اینطور شوند، واقعاً ارزش این را دارد که انسان سالها روی صدها هزار نفر زحمت بکشد تا ده نفر اینطوری شوند. چون همه ی ارزش خلقت بشر به همین ده نفر است که می گویند:

خدایا! هر چه تو می خواهی!

 تسلیما لأمرک، رضاً برضائک لا معبود سواک

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر!

 شخصی که کسل و بی­حال است، سست است، خواب آلوده است، یقظه­ای ندارد و عشق و محبتی در وجود او نیست، طبعاً نمی­­تواند حرکتی به سوی خدا و کمالات داشته باشد. اساساً تا در کسی دلدادگی و شوری نباشد، عشق و علاقه­ای نباشد، محال است به انسانیت واقعی و به مقام اولیاء خدا برسد. حتی کسی که مبتلا به عشق مجازی است بهتر می­تواند در راه کمالات قدم بردارد تا آدم بی حال و بی علاقه، چون او اهلش هست که به خاطر محبوبش از همه چیزش بگذرد و هر سختی و رنجی را تحمل کند، در واقع او یکی از مهمترین صفات اولیاء خدا یعنی"اهل محبت بودن" را دارد، فقط در مصداق اشتباه کرده، ولی کسی که راحت­طلب است و اصلاً اهل محبت نیست، اگر عبادتی هم می­کند به خاطر راحتی خود در روز قیامت می­کند. شخص بی­عشق و بی­حال که در مقابل همه چیز بی­تفاوت است، قطعاً در مقابل زیبایی­ها و کمالات هم احساسی ندارد. مرده­ای است که فقط در میان مردم راه می­رود.

این محبت است که محبت می­آورد و اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، بداند که خدا هم او را دوست دارد. خدای­تعالی به حضرت داود می­فرماید:

یا داود أبلغ أهل أرضی إنّی حبیبُ مَن أحبَّنی : به اهل زمینم بگو که من دوست کسی هستم که مرا دوست داشته باشد.۱

استاد عزیزتر از جانم(روحی فداه) می­فرمود:

 "اگـر انسان عاشق چیـزی بشود، شب تـا صبـح خوابش نمی بـرد. نـه اینکه چشم هایش را روی هم بگـذارد ولـی خوابش نبـرد، بلکه با لذت بیدار است.

اگر به وصل محبوبش رسیده باشد، حتی خسته هم نمی شود. در زمـان مـا آن قدر شئونات و تشریفات زندگی هست که انسان محبتش را بین ده ها چیـز تقسیم کرده است. ایـن محبت جایی متمرکز نشده تا بدانیم چطور انسان را آتش می زند. ان شا الله باید محبتتان این طور بشود. یک ذره بین آفتاب را چه طور جمع و در یـک نقطه متمرکز می کند! کم کم دود بلنـد می شود و آن نقـطه را آتـش می زنـد.

اگـر بتـوانیـم محبتـمان را بـه یـک جـا متمرکز کنیم، آن وقت می فهمیم کـه محبـت چـه فـایده ای دارد و چه هست!

آنوقت می فهمیم که ما لذتی از زندگی نبرده ایم!

 این محبت که پیدا شد، اگر قـرآن را بـا بـدترین صدا هـم بخوانـند شما لـذت می برید، اگر معنایش را هم نفهمید باز لذت می برید،چشمتان کـه بـه صفـحه قرآن می افتد، دلتـان از حـال می رود، طاقتتان طاق می شود کـه این سخن محبوب من است!

ولی باید این کار را بکنید که:

محبتتان به ذات مقدس پروردگار متمرکز بشود تا شمـا را آتـش بزنـد و دودتان را به هـوا بدهد و خاکسترتان را هـم بـه بـاد و هیچ چیز از شما باقی نگذارد و دیگر وجودی از شما در وسط نباشد..."


۱- بحارالانوار،جلد۶۷،صفحه۲۶.

محبت صادقانه

 

عن الأمالی للصدوق عن أبی عبدالله(ع) یقول:

ما أحبّ الله من عصاه : دوست ندارد خدا را کسی که معصیت او را می­کند.

ثم تمثّل فقال( سپس مثال زدند و فرمودند):

تعصی الإله و أنت تظهر حبّه (معبودت را معصیت می­کنی در حالی که به او اظهار دوستی می­کنی!؟)

هذا محالٌ فی الفعال بدیع (این محال است و در عمل امر تازه و عجیبی است!)

لو کان حبّک صادقاً لأطعته ( اگر در دوستی­ات صداقت داری مطیع محبوبت باش!)

إنّ المحبَّ لِمَن یحبّ مطیع ( همانا محبّ همواره مطیع محبوبش هست!)

 

محبوب یا معشوق؟

 

عشق در لغت به معنی شیدایی و شیفتگی و محبت شدید آمده است و در روایات هم کلمه عشق به همین معنا بکار رفته مثلاً در روایتی امام صادق(ع) از قول پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: أفضلُ الناس مَنْ عَشِقَ العبادة.  اما صحیح نیست که به خدای‌تعالی بگوییم: یا معشوق! یعنی اطلاق اسم معشوق برای خدا جائز نیست به دو دلیل:

1-اسماء الله، توقیفی است یعنی ما نمی‌توانیم و نباید اسمی برای خدای‌تعالی بگذاریم زیرا ما نسبت به ذات مقدس پروردگار معرفتی نداریم و با عقل ناقص خود نمی‌توانیم خدا را توصیف کنیم؛سبحان الله عمّا یَصِفون (منزه است خدا از آن چه توصیف می کنند)(صافات/159)، بلکه فقط با اسمایی که از جانب خدا و به وسیله خاندان عصمت علیهم السلام رسیده می‌توانیم خدا را خطاب قرار دهیم و چون پیشوایان دین که مرتبط با منبع وحی‌اند کلمه "معشوق" را جزء اسماء الهی ذکر نکرده‌اند، بنابراین نمی‌توانیم به خدا بگوییم: یا معشوق! ولو اینکه معنایش با محبوب یکی است، بلکه باید از همان تعبیر قرآن یعنی حبّ شدید استفاده کنیم که می‌فرماید: والذین آمنوا أشدُّ حُبّاً لله(بقره/165) لذا خدا را با "یا محبوب" یاد کنیم.

2- در لغت، "عَشِقَ بالشیء"به معنی "به آن چیزچسبید" هم آمده چون از ریشه عَشَقه۱ که نام گیاهی است از نوع پیچک، گرفته شده که به دور درخت می‌پیچد و به آن می‌چسبد، مثل محبی که به دور محبوبش می‌پیچد لذا محبّ را از این جهت عاشق گفته‌اند.

شاید این که یکی از اسماء پروردگار معشوق نیست به این خاطر باشد که عشق بین دو چیز مادی به وجود می‌آید یعنی عرب عشق را بین دو موجود ظاهری می‌بیند و از آن‌ها تصور جسمیت دارد بنابراین به خدا نباید معشوق گفت چون ممکن است خدا را مجسّم و مادی تصوّر کنیم.

بله اگر لیلی و مجنونی پیدا شد به آن‌ها عاشق و معشوق می‌گویند ولی محبت انسان به خدا هر چه هم که شدید باشد، چون یک طرف مادی و طرف دیگر غیر مادی است این را عاشق و معشوق نمی‌گویند تا مبادا معنای جسم بودن برای ذات مقدس پروردگار در ذهن انسان خطور کند.

در ضمن استعمال لفظ "معشوق" برای خدا توسط شعراء و بعضی عرفاء دلیلی بر جواز و صحیح بودن این استعمال نیست چون آن ها صلاحیت نام گذاری برای خدا را ندارند.


۱-عَشَقِه (English Ivy) گیاهی است پیچنده، بالارونده، دارای برگ‌های کوچک، سبز و قلبی شکل که در صورت نزدیک بودن به درخت، دیوار، داربست یا صخره از آن بالا میرود در غیر این صورت روی زمین می‌خزد و به عنوان گیاه پوششی عمل می‌کند.«پیچک»، «پاپیتال» و «داردوست» از دیگر اسامی رایج این گیاه در زبان فارسی است.طول بزرگترین ساقه بالارونده یا خزنده این پیچک به پنجاه متر هم میرسد. گل‌های این گیاه به رنگ زرد مایل به سبز است که ۸ تا ۱۰ سال بعد از کاشت آن ظاهر می‌شوند. عمر عشقه۴۰۰ تا ۵۰۰ سال و حتی ۱۰۰۰ سال گزارش شده‌است. میوه رسیده آن دارای مواد سمی است. محل رویش این گیاه در ایران جنگل‌های شمالی از آستارا تا گرگان و نیز در تهران میباشد. این گیاه بومی آسیا، اروپا و شمال ایران است. این گیاه در مناطق کوهستانی مرطوب، کنار جویبارها و اراضی مرطوب می‌روید.( راهنمای کامل زنبور عسل.دکتر مسعود هاشمی.انتشارات فرهنگ جامع ۱۳۸۰) 

نتیجه محبت به خدا

 خدای­تعالی در حدیثی قدسی می­فرماید:

فاذا أحببته کنتُ سَمعُه الذی یسمع به و بَصَرَه الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به، إن دعاني أجبته و إذا سئلني أعطیته(بحار الأنوار،جلد67،صفحه22)

اگر من او را دوست داشته باشم(طبعاً او هم که محبوبش خداست)، من گوش او می­شوم [ که در اختیار من باشد. هیچ انحرافی نداشته باشد و جز حق چیزی نشنود]

و چشم او می­شوم [ یعنی  چشمش خدایی می­شود و وقتی چشم او بنده ی من شد و چشم من یا عین الله شد، حداقلش این است که جایی را که من دوست ندارم نمی­بیند. به آن چه من نمی­خواهم نگاه نمی­کند. چشم او در اختیار نفس أمّارةٌ بالسوء و شیطان قرار نمی­گیرد.]

 و زبان او می­شوم که با آن سخن بگوید [و لسان الله هیچ گاه معصیت نمی­کند. دروغ نمی­گوید ، کسی را آزار نمی­دهد. زبان خدا جز حقّ و راستی نمی­گوید.]

او اگر مرا بخواند اجابتش می­کنم و اگر چیزی از من بخواهد به او عطا می­کنم.  

 

أعبده حُباً له...

 به طور کلی مردم دو دسته‌اند: یک عده که اکثریت هم هستند آنهایی‌اند که محبت زیادی به خودشان دارند. خودخواهند. آسایش خودشان، راحتی و رفاه خودشان و خلاصه، خوشی خودشان را فقط می‌خواهند، حتی زن و فرزند و اطرافیان را هم اگر دوست دارند برای خودشان دوست دارند. دوستانی که انتخاب می‌کنند کسانی‌اند که یک روزی مثلاً به دردشان بخورند!

می‌گویند یک شخصی در حال احتضار بود، دید نزدیکانش اطرافش نشسته اند و گریه می‌کنند. از پدرش که آن جا بود پرسید: شما چرا گریه می‌کنی؟ پدرش گفت: من امیدم تو بودی که وقتی پیر شدم عصای دستم باشی! از مادرش پرسید شما چرا گریه می کنی؟ مادرش گفت: تو را بزرگ کردم که کمک و غمخوارم باشی! همسرش گفت: نان‌آورم را دارم از دست می‌دهم! بچه‌هایش گفتند: ما یتیم و بی‌سرپرست می‌شویم...!

گفت: پس همه شما برای خودتان دارید گریه می‌کنید! پس کی برای من گریه می‌کند؟!

اکثر ماها این‌جوری هستیم که در دوستی‌ها و رفاقتهایمان دنبال سود و منافع خودمان هستیم، حتی اگر محبتی از خدا هم توی دلمان جا دادیم برای این است که به او نیاز داریم. در دنیا از او روزی و زندگی راحت می‌خواهیم: "ربّنا آتنا فی‌الدنیا حسنة"، و در آخرت هم بهشت و آسایش اخروی: "و فی الآخرة حسنة".

خدا را برای رفع نیاز خودمان می‌خواهیم. در بهشت هم به او نیازمندیم، ولی این که یک وجود دوست‌داشتنی یعنی چه! صفا و محبت یعنی چه!؟... نمی‌دانیم و ارزشش را نمی‌فهمیم. خلاصه برای خودمان، برای محبتی که به نفسمان داریم و برای این که نصیبی، نفعی و بهره‌ای به ما برسد کار و حتی عبادت و بندگی می‌کنیم. چون این جوری تربیت شدیم. پدر و مادر، معلم و مدرسه، محیط و شغل و جامعه، ما را مزدبگیر بار آورده اند: "اگه بچه خوبی باشی، اگه درستو خوب بخونی، اگه این جوری باشی، اگه اون جوری باشی...، جایزه خوبی می­گیری! مزد خوبی نصیبت می­شه! "

خوب ما هم هر کار خوبی انجام می­دادیم، منتظر جایزه و پاداشش بودیم. کم کم این روحیه ی مزدوری یعنی در مقابل کار، مزد گرفتن و توقع تشویق و پاداش داشتن، در ما رشد کرد و با ما بزرگ شد. حالا در مقابل خدا هم با همین فکر و روحیه روبرو می شویم. از خدای­تعالی هم همان را می­خواهیم که از پدر و مادرمان می­خواستیم یعنی: اجر و پاداش. خدایا! در مقابل این عملم چه ثوابی منظور کرده­ای؟ خدا هم  می­فرماید: این ثواب را...:إنّی لا اُضیعُ عمل عامل منکم...(آل عمران/195)

البته این روحیه و این گونه عمل کردن، منافاتی با صراط مستقیم و بندگی خدا ندارد. کسی که به طمع مزد هم عبادت کند بنده خداست و در صراط مستقیم است. اتفاقاً خدای­تعالی هم بیشتر با این عده صحبت کرده است. تمام آن چه در مورد بهشت و نعمات دنیا و آخرت و ثواب اعمال فرموده، خطاب به این عده است. تشویقشان هم فرموده:من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها... علتش هم این است که بیشتر مردم اهل صفا و محبت نیستند بلکه: یعبدونه رغبةً الی ثوابه...

اما دسته دوم که بسیار قلیل اند کسانی­اند که اهل صفا و صمیمیت و محبتند. با خدا و با همه و در همه چیز و همه کار ملاک و معیارشان صفا و صمیمیت است نه حساب و کتاب و سود و منفعت. این ها پیرو واقعی امام صادق علیه السلام هستند که می­فرماید: لکنّی أعبده حُباً له...