سید بطحاء

    26 رجب (و بنا بر قولی هفتم رمضان) سالروز وفات سید بطحاء و بزرگ قریش حضرت ابوطالب علیه-السلام است. این مصیبت 3 سال قبل از هجرت پیامبر(صلی‏الله‏علیه‏وآله) به مدینه یا در سال دهم بعث واقع شد.

   نام ایشان "عبد مناف" ( عمران یا عامر هم گفته شده) و کنیه اش "ابو طالب" بود. تولد آن حضرت 35 سال قبل از تولد پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) بوده و مادر ایشان «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود که مادر عبدالله پدر بزرگوار پیامبر هم هست.

   یعقوبی(مورخ اهل تسنن) می گوید:« و لمّا قیل لرسول الله: إن أبا طالب قد مات عظم ذلک فی قلبه واشتدّ له جزعه، ثمّ دخل فمسح جبینه الأیمن أربع مرّات، و جبینه الأیسر ثلاث مرّات، ثمّ قال: یا عم ربیت صغیراً، وکفلت یتیماً، و نصرت کبیراً، فجزاک الله عنی خیراً، و مشى بین یدی سریره و جعل یعرضه و یقول: وصلتک رحم، و جزیت خیراً.

    هنگامى که به رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) خبر دادند که ابوطالب از دنیا رفته، این مصیبت بر قلب او سنگینى نمود و ناله آن حضرت را شدید کرد. رسول خدا بر جنازه ابوطالب وارد شد، سپس طرف راست پیشانى او را چهار مرتبه و طرف چپش را سه مرتبه دست کشید، سپس فرمود: اى عمو ! وقتى کودک بودم تو مرا بزرگ کردی، وقتى یتیم بودم تو سرپرستیم کرد، و هنگامى که بزرگ شدم تو یارى‌ام کردی، پس خداوند به تو پاداش خیر دهد. سپس جلوى تابوت او رفت و فرمود: اى عمو ! تو صله رحم را به نیکى بجا آوردى و پاداش نیکى دادى‏.» (تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۳۵، ناشر: دار صادر – بیروت.)

   همچنین در منابع اهل تسنن از عباس عموی پیامبر نقل شده:«عن العباس أنّه سأل النبی صلّى اللّه علیه وآله، ما ترجو لأبی طالب؟ قال: کل الخیر أرجوه من ربی. از رسول خدا سؤال کرد براى ابوطالب چه چیزى را امید دارى او گفت: هر خیرى که از خدایم امیدوارم.» (إبن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای۵۹۷هـ)، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج ۵، ص ۳۶۲، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۴هـ)

   شاید اولین کسی که در رثای سید و امیر قریش شعری سروده باشد، امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام باشد. این شعر را سبط ابن جوزى در تذکره الخواص نقل مى‌کند. امام على علیه السلام در این شعر تصریح مى‌فرماید که جایگاه آن حضرت بهشت خواهد بود.

أَبَا طَالِبٍ عِصْمَهَ الْمُسْتَجِیرِ *** وَ غَیْثَ الْمُحُولِ وَ نُورَ الظُّلَمِ‏

لَقَدْ هَدَّ فَقْدُکَ أَهْلَ الْحِفَاظِ *** فَصَلَّى عَلَیْکَ وَلِیُّ النِّعَمِ‏

وَ لَقَّاکَ رَبُّکَ رِضْوَانَه *** فَقَدْ کُنْتَ لِلطُّهْرِ مِنْ خَیْرِ عَم‏ ابوطالب

 اى پناه پناهندگان و اى باران خشکسالى‌ها و اى نور تاریکى‌ها،

فقدان تو اهل دین را به لرزه درآورد و صاحب نعمت ها ]خداوند] بر تو درود فرستاد.

خداوند بهشت خویش را بر تو ارزانى دهد که براى پیامبر بهترین عمو و یاور بودى.

  (سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی (متوفای۶۵۴هـ)، تذکره الخواص، ص۳۷ ـ ۳۹، ناشر: مؤسسه أهل البیت ـ بیروت، ۱۴۰۱هـ ـ ۱۹۸۱م.)

   مضجع شریف آن حضرت در شهر مكّه مكرّمه در قبرستان ابوطالب كه به آن «حَجُون» و «جنّة المَعلاة» هم گفته مي‏شود قرار دارد که پس از بقيع اشرف مقابر است. حضرت عبدمناف جدّ اعلاي پيامبر، حضرت عبدالمطّلب جدّ پيامبر، حضرت ابوطالب عموي پيامبر، حضرت خديجه همسر پيامبر، عدّه‏اي از علماي بزرگ و جمع بسياري از مؤمنين، در این قبرستان مدفون مي‏باشند و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه وآله ـ مكرّر به آنجا رفت و آمد می کردند.

  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاءِ و َابْنَ رَئِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ الْكَعْبَةِ بَعْدَ تَأْسِيسِها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كافِلَ الرَّسُولِ وَ ناصِرَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ الْمُصْطَفي وَ أَبَا الْمُرْتَضي، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَيْضَةَ الْبَلَدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الذّابُّ عَنِ الدِّينِ، وَ الْباذِلُ نَفْسَهُ فِي نُصْرَةِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلي وَلَدِكَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

    سلام بر تو اي بزرگ سرزمين بطحاء و فرزند رئيس آن! سلام بر تو اي وارث سرپرستي كعبه پس از تجديد بنای آن! سلام بر تو اي سرپرست و ياور پيامبر! سلام بر تو اي عموي حضرت مصطفي و پدر علي مرتضي! سلام بر تو اي بزرگ شهر! سلام بر تو اي مدافع دين و يار جان نثار سرور پيامبران! سلام و رحمت و بركات الهي بر تو و بر فرزندت اميرمؤمنان باد!

ابن بابویه قمی(صدوق اول)

در شهر مقدس قم، در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و در نزدیکی مدرسه عالی مرحوم آیت الله گلپایگانی(ره) آرامگاهی است که علاوه بر این که یک مکان معنوی و زیارتی است، محل درس و بحث بسیاری از طلاب است؛ آرامگاه علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی (متوفی ۳۲۹ قمری) معروف به «ابن بابویه و صدوق اول».

او پدر محمد بن علی بن بابویه معروف به شیخ صدوق است. وی فقیه و پیشوای مردم قم و از فقهای بزرگ شیعه در عصر غیبت صغری بوده‌است که در قم حرم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام چشم به جهان گشود و به حیات پر بار علمی و معنوی خویش ادامه داد و در همین شهر مقدس هم چشم از جهان فرو بست.

گر چه تاریخ ولادتش معلوم نیست ولی با توجه به نامه‌ای که از امام حسن عسکری علیه‌السلام دریافت کرده که در آن نوشته از او تجلیل شده است، حاکی از منزلت علمی و فقهی این محدث بزرگ شیعی در عصر امامت امام یازدهم علیه‌السلام دارد. بنابراین در سال شهادت امام عسکری علیه‌السلام یعنی سال ۲۶۰ق، حداقل بیست بهار از عمر خود را سپری کرده است و سالروز تولد وی ممکن است از سال ۲۳۵ق، به بعد باشد.

در بـیـان عـظـمت و افتخارات او همین بس که امام عسکری علیه‌السلام او را با تعابیر عجیب و افتخارآمیز: «يا شيخى و معتمدى و فقيهى: ای فقیه بزرگوار و مورد اعتمادم»، مورد خطاب قرار داده‌اند.

وی از کسانی است که مفتخر به دریافت توقیعاتی به خطّ مبارک حضرت حجت بن الحسن ارواحنا له الفداء شده است.

 مقام علمی و منزلت قدس و تقوای او در حدی است که فقهای ما در مواردی که حدیثی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام نرسیده باشد، ولی از او فتوایی در آن زمینه وجود داشته بـاشـد، فتاوای او را به علت نزدیک بودن به عهد امامت و عصر معصوم علیه‌السلام، به منزله حدیث تلقی مـی‌کـردنـد و فتوای او را نشانی از وجود حدیث در آن زمینه قلم‌داد می‌نمودند چنان‌ که شهید اول در کتاب ذکری با این تعبیر بیان فرموده‌ است:«اصـحـاب مـا، هنگامی که دسترسی به نص روایت نداشتند، دستورالعمل خود را از رساله علی بن بابویه می‌گرفتند، چون اعتماد و اطمینان کاملی به او داشتند.»

"نامه امام حسن عسکری (علیه السلام) به ایشان"

هدف اصلی از نگارش این مطلب، ذکر نامه‏ای است که امام حسن عسکری علیه السلام برای وی مرقوم فرموده‌اند. این مرقومه شریف علاوه بر این که جایگاه رفیع ابن بابویه قمی در بین دیگر دانشمندان و فقهای قم و نیز موقعیت خاص و احترامی که در نزد ائمه معصومین علیهم السلام داشته را آشکار می‏سازد، حاوی توصیه‌های مهمی به شیعیان است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و العاقبة للمتّقين و الجنّة للموحّدين و النّار للملحدين و لا عدوان الّا على الظّالمين و لا اله الّا اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ و الصّلوة على خير خلقه محمّد و عترته الطّاهرين.

امّا بعد اوصيك يا شيخى و معتمدى و فقيهى ابا الحسن علىّ بن الحسين بن بابويه القمىّ- وفّقك اللَّه لمرضاته و جعل من صلبك اولادا صالحين برحمته- بتقوى اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ فانّه لا تقبل الصّلاة من مانع الزّكاة و اوصيك بمغفرة الذّنب و كظم الغيظ و صلة الرّحم و مواساة الاخوان و السّعى في حوائجهم في العسر و اليسر و الحلم و التّفقّه في الدّين و التّثبّت في الامر و التّعاهد للقرآن و حسن الخلق و الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر، فانّ اللَّه عزّ و جلّ قال: لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ و اجتناب الفواحش كلّها و عليك بصلاة اللّيل فانّ النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اوصى عليّا عليه السّلام فقال: يا علىّ عليك بصلاة اللّيل عليك بصلاة اللّيل عليك بصلاة اللّيل و من استخفّ بصلاة اللّيل فليس منّا، فاعمل بوصيّتى و أمر شيعتى حتّى يعملوا عليه و عليك بالصّبر و انتظار الفرج فانّ النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: افضل اعمال امّتى انتظار الفرج، و لا تزال شيعتنا في حزن حتّى يظهر ولدى الّذى بشّر به النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بملاء الارض قسط و عدلا كما ملئت ظلما و جورا. فاصبر يا شيخى يا ابا الحسن علىّ و أمر جميع شيعتى‏بالصّبر فانّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ و السّلام عليك و على جميع شيعتنا و رحمة اللَّه و بركاته و صلّى اللَّه على محمّد و آله»

(قاموس الرجال، ج ۷، ص ۴۳۹; مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۴۲۵ و...)

امام عسکری(علیه السلام)پس از حمد و ثنای پروردگار و صلوات و سلام بر پیامبر (صلی الله علیه وآله)و عترت طاهرینش خطاب به او می‏نویسند:

« ...اما بعد، ای فقیه بزرگوار و مورد اعتمادم ابوالحسن علی بن حسین قمی! خداوند تو را بر انجام افعال پسندیده حق توفیق دهد و از نسلت به رحمت و کرمش فرزندان شایسته‏ای به وجود آورد، تو را وصیت می‏کنم به تقوای الهی، به پا داشتن نماز و پرداخت زکات زیرا نماز کسانی که زکات نمی‏دهند پذیرفته نمی‏شود، و تو را وصیت می‏کنم به گذشت از گناه دیگران، فرو بردن خشم، صله رحم، همدردی با برادران و کوشش در انجام نیازمندی‌های آنان در هنگامه کارها، هم پیمانی با قرآن، خوش خلقی و امر به معروف و نهی از منکر چرا که خداوند متعال می‏فرماید:

لَّا خَيْرَ فِى كَثِيرٍۢ مِّن نَّجْوَىٰهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَٰحٍۭ بَيْنَ ٱلنَّاسِ...(نساء/114)

«در بسیاری از گفتگوهای درگوشی آنان خیری نیست جز آن کس که به صدقه یا معروفی امر کند و یا میان مردم اصلاح نماید.»

و دوری از تمام پلیدیها و زشتیها

و بر تو باد به نماز شب خواندن! زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به‏امام علی علیه‌السلام چنین سفارش کرد و فرمود:

ای علی! بر تو باد به نماز شب خواندن - و این جمله را سه بار تکرار نمود - و هرکس نماز شب را سبک بشمارد از ما نیست. پس توصیه مرا به کار بند و شیعیانم را بر انجام آن فرمان ده تا عمل کنند.

و بر تو باد به صبر و انتظار فرج زیرا پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود: برترین اعمال امت من انتظار فرج است. امت من و شیعیان ما همواره اندوهگین خواهند بود تا فرزندم که پیامبر صلی الله علیه و آله بشارت ظهور او را داده است قیام کند؛ او زمین را پس از آن که پر از ظلم و ستم شده است سرشار از عدالت و برابری خواهد کرد.

ای شخصیت بزرگ من! ( ابن بابویه قمی) پس صبر کن و شیعیانم را به صبر دستور ده، زیرا زمین از آن خداوند است به هرکس از بندگانش که بخواهد واگذار می‏کند و فرجام نیک از متقین خواهد بود.

والسلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة اللّه و برکاته و صلّى اللَّه على محمّد و آله».

بهترین دعا درسجده ی آخر نماز

مرجع عالی قدر، حضرت آیت الله العظمی سید محمد حسینی شاهرودی (فرزند مرحوم آیت العظمی سید محمود حسینی شاهرودی از مراجع سابق نجف) در پاسخ به پرسشی درباره بهترین دعا در سجده آخر نماز فرمودند: بهترین دعا درسجده ی آخر نمازهای واجب چیست؟

سوال :

بنام خدا لطفا بفرمایید بهترین دعا درسجده ی آخر نمازهای واجب چیست؟

 پاسخ :

بسمه تعالی؛ صلوات بر محمد و آل محمد و دعاء برای فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)..

منبع:

www.shafaqna.com/

تاریخچه مسجد مقدس جمکران

حق مجاورت و افتخار زندگی زیر سایه مسجد مقدس جمکران، که امیدوارم همیشه ادامه داشته باشد، و از طرفی، شنیدن طعنه­ها و دیدن مخالفت­ها با این مکان مقدس، ایجاب می­کند تا نکاتی در مورد این قبله دل دلباختگان امام عصر ارواحنا فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف یادآوری کنم.

اولین کسی که قضیه تأسیس مسجد مقدس جمکران را به صورت مکتوب گزارش کرده است؛ ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق است. ایشان قضیه مسجد جمکران را که در زمان حیات وی اتفاق افتاده(شیخ صدوق متوفای ۳۸۱ هجری قمری است و این قضیه در ۱۷ ماه مبارک سال ۳۷۳ هـ ق. واقع شده است.) در کتاب مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین مشروحاً بیان فرموده است. متأسفانه این کتاب امروز در دسترس نیست ولی حسن بن محمد بن حسن قمی، صاحب کتاب تاریخ قم که معاصر شیخ صدوق و از بزرگان علمای امامیه بوده (بحارالأنوار، ج ۵۷، ص ۲۲۱) تفصیل قضیه مسجد جمکران را از کتاب شیخ صدوق نقل کرده است.

این کتاب یعنی "تاریخ قم" که؛« اصل آن به زبان عربی است در سال ۳۷۸ق در زمان صاحب ‌بن عباد و به تشویق او به وسیله حسن‌بن محمدبن حسن قمی نوشته شده است. برگردان آن به فارسی در سال ۸۰۵ق توسط حسن‌بن علی‌بن حسن قمی صورت گرفته است. نثر برگردان تاریخ قم بسیار ساده و روان است و اگر چه دارای واژه‌ها و اشعار عربی است ولی مطالب تاریخ بسیار صریح و روشن است.(متون تاریخی،صفحه ۱۶۰)

همچنین در دانشنامه جهان اسلام در مورد کتاب تاریخ قم آمده است:« این کتاب در ۲۰ باب و ۵۱ فصل نوشته شده است ولی برگردان فارسی موجود آن فقط شامل پنج باب نخست این کتاب است و از سایر باب‌ها تنها از طریق فهرست مندرج در مقدمه نویسنده آگاهی موجود است. با توجه به مطالب فهرست کتاب، گویا باب پنجم نیز کامل نیست. نسخه کامل برگردان تاریخ قم ظاهراً تا اواخر دوره صفویه در دست بوده و افندی اصفهانی نسخه‌ای از آن را در قم دیده است. همچنین نوری و محمدعلی بن حسین نسخه‌هایی شامل هشت باب از برگردان این کتاب را در سده چهاردهم دیده‌اند. برگردان دیگری از تاریخ قم وجود داشته که سیداحمد حسینی عاملی از آن نقل کرده است. بر پایه فهرست باب‌های بیست گانه تاریخ قم می‌توان گفت که در میان کتاب‌هایی که درباره شهرهای ایران، از گذشته تا امروز، نوشته شده و مانده است، کمتر کتابی به این جامعیت وجود دارد.»

با توجه به این مسأله می‌توان گفت؛ گرچه منبع اول قضیه تأسیس مسجد جمکران، یعنی کتاب مونس الحزین فی معرفة الحق و الیقین، در طول زمان مفقود شده، ولی حسن بن محمد بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، که به کتاب و مؤلف شریف آن دسترسی داشته در کتاب تاریخ قم از آن کتاب نقل نموده و با وجودی که از این کتاب، هم اکنون فقط 5 باب از بیست باب آن موجود است(یعنی یک چهارم کتاب) ولی چون بزرگانی از علمای شیعه در قرون بعدی نسخه عربی و ترجمه فارسی آن را که کامل یا بیشتر از نسخه موجود فعلی بوده، مشاهده و از آن نقل کرده­اند، هیچ تردیدی باقی نمی­ماند که این قضیه در کتاب معتبر تاریخ قم بوده است. برخی از بزرگانی که این قضیه را در این کتاب دیده­اند عبارتند از:

۱- علامه محمد باقر مجلسی (متوفای ۱۱۱۰ هـ ق) که در مورد کتاب تاریخ قم می‌نویسد: «کتاب معتبری است، ولی نسخه عربی آن را ندیدم، بلکه ترجمه فارسی آن را مشاهده کردم.» ايشان احاديث مربوط به قم را در جلد «السماء و العالم» روايت كرده است.

۲- محدث بزرگ، سید نعمت الله جزایری صاحب انوار نعمانيه (متوفاي ۱۱۱۲هجري) ترجمة فارسي کتاب تاریخ قم را مشاهده و قضیه بنای مسجد مقدس جمکران را با خط خود از آن نقل کرده است.

۳- میرزا عبدالله افندی اصبهانی، (متوفای ۱۱۱۳هـ ق) نسخه‌ای از ترجمه فارسی کتاب تاریخ قم را در قم مشاهده و گزارش آن را در تألیف خود، ریاض العلماء، ذکر کرده است.

۴- سید امیر محمد اشرف (متوفای ۱۱۴۵هـ ق) معاصر علامه مجلسی، متن عربی کتاب تاریخ قم را مشاهده و از آن نقل نموده است.

۵- سيد محمد بن محمد هاشم رضوي قمي، به سال ۱۱۷۹ هجري، بنا به خواهش محمد صالح معلم قمي، كتابي در اين رابطه تأليف كرده و آن را خلاصة البلدان نام نهاده است. اين كتاب، احاديث مربوط به شرافت قم و تاريخچة تأسيس مسجد مقدس جمكران رادر بر دارد.

۶- متن عربی تاریخ قم به دست آقا محمد علی کرمانشاهی، فرزند وحید بهبهانی، (متوفای ۱۲۱۶هـ ق) رسیده و وی در حاشیه خود بر کتاب نقد الرجال تفرشی، خلاصه قضیه را از نسخه عربی آن نقل کرده است.

۶- محدث بزرگ، میرزا حسین نوری (متوفای ۱۳۲۰هـ ق) داستان و قضیه حسن بن مثله را از ترجمه تاریخ قم، از دست خط سید نعمت الله جزایری، در کتاب جنة المأوی آورده و سایر کتب ارزشمند خود به شرح ذیل آورده است:

- جنة المأوي، چاپ بيروت، دار المحجة البيضاء، ۱۴۱۲هجري، ص ۴۲ ـ ۴۶.
- همان، به پيوست، بحار الانوار، چاپ بيروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ هجري، ج ۵۳، ص ۲۳۰ ـ ۲۳۴.
- نجم الثاقب، چاپ تهران، علمية اسلاميه، بيتا، ص ۲۱۲ ـ ۲۱۵.
- كلمة طيبه، چاپ سنگي، بمبئي، ۱۳۰۳ هجري، ص ۳۳۷.
- مستدرك الوسائل، چاپ قم، مؤسسة آل البيت : ۱۴۰۷هجري، ج ۳، ص ۴۳۲ و ۴۴۷.

۷- میرزا محمّد تقى ارباب قمى در کتاب «تاریخ دارالایمان» این قضیه را از تاریخ قم نقل نموده است.

۸- شيخ محمد علي كچويي قمي (متوفاي ۱۳۳۵هجري) مشروح آن را از كتابهاي خلاصة البلدان، نجم ثاقب، كلمة طيّبه، در كتاب ارزشمند أنوار المشعشعين، چاپ قم، كتابخانة آية الله مرعشي، ۱۴۲۳ هجري، ج اول، ص ۴۴۱ ـ ۴۴۹ (چاپ سنگي ۱۳۲۷ هجري، جلد اول، ص ۱۸۴ـ ۱۸۹)، نقل كرده است.

۹- حاج شيخ علي يزدي حائري (متوفاي ۱۳۳۳هجري) مشروح آن را در كتاب الزام الناصب، چاپ بيروت، مؤسسة اعلمي، ۱۳۹۷هجري، جلد دوم، ص ۵۸ـ ۶۲ به نقل از محدث نوري، از ترجمه تاريخ قم آورده است.

۱۰- همة كساني كه بعد از محدث نوري دربارة تاريخ قم كتاب نوشته اند، مشروح داستان تأسيس مسجد مقدس جمكران را از ايشان نقل كردهاند. شيخ محمد حسن ناصر الشريعه، متوفاي ۱۳۸۰هجري، در تاريخ قم، چاپ قم، مؤسسة مطبوعاتي دار العلم ۱۳۴۲شمسي، ص ۱۴۷ـ ۱۵۶ يكي از آن افراد است.

۱۱- همه علمای معاصر كه در اين رابطه كتاب نوشته اند، همانند علامة معاصر آية الله حاج شيخ محمد غروي، در كتاب گران سنگ المختار من كلمات الامام المهدي ۷ ، چاپ قم، ۱۴۱۴ هجري، جلد يكم، ص ۴۴۰ـ ۴۴۸ نيز به اين واقعه اشاره كرده است.آیت الله العظمی مرعشی نجفی هم می‌فرمایند: «این مسجد شریف مورد احترام کافّه شیعه بوده است، از غیبت صغری تا به امروز که حدود یک هزار و بیست و دو سال می‌شود و همین طور که شیخ بزرگوار مرحوم صدوق کتابی به نام مونس الحزین دارند که حقیر آن نسخه را ندیده‌ام ولی مرحوم آقای حاج میرزا حسین نوری، استاد حقیر از آن کتاب[از تاریخ قم] نقل می‌فرماید، و بالجمله این مسجد مقدس مورد احترام علمای اعلام و محدثین کرام شیعه بوده و کرامات متعددی از مسجد جمکران دیده شده است. حقیر خود مکرر کراماتی از آنجا مشاهده کرده‌ام. چهل شب چهارشنبه مکرر موفق شدم که در آن مسجد بیتوته کنم و حاجات خود را بگیرم. جای تردید نیست که این مسجد از مکان‌هایی است که مورد توجه و محل نزول برکات الهی است و پس از مسجد سهله که در کوفه به وجود حضرت ولی عصر منتسب است، بهترین جایی است که به امام زمان (عج) انتساب دارد.

ادامه نوشته

دوستانی که بدتر از دشمن اند

حسن خزّاز می­گوید: از امام رضا عليه السّلام  شنيدم كه فرمود:
بعضى از كسانى كه ادّعاى محبّت و دوستى ما را دارند،ضررشان براى شيعيان ما از دجّال بيشتر است.
حسن گفت: عرض كردم اى پسر رسول خدا( صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ) به چه علّت؟
فرمود: به خاطر دوستى‏شان با دشمنان ما و دشمنى‏شان با دوستان ما و هر گاه چنين شود، حقّ و باطل به هم در آميزد و امر مشتبه گردد و مؤمن از منافق باز شناخته نشود.
( صفات الشيعه ص 8 )

وای از آن مصیبت بزرگ!

و قبر بطوس يا لها من مصيبة

الحّت علي الأحشاء بالزفرات

و قبري در طوس هست، كه اي واي از آن مصيبت بزرگ!

كه پيوند داده جان‌ها را با آه و ناله.

إلي الحشر حتي يبعث الله قائما

يفرّج عنا الهم و الكربات

تا اين كه خداوند قائم موعودش را مبعوث كند

و در اين درد و مصيبت ما گشايشي حاصل شود

 ابو الصلت هروى نقل می­کند: «يكى از روزها خدمت حضرت رضا عليه السّلام ايستاده بودم ناگهان به من فرمودند: اكنون داخل قبه هارون الرشيد شويد و از چهار گوشه آن برايم مقدارى خاك بياوريد، ابوالصلت گويد: من رفتم و مقدارى خاك براى ایشان آوردم پس از اينكه حضرت خاك را از من گرفتند آن را بوئيدند و سپس دور ریختند و فرمودند:

به همين زودى قبرم را در اين محل حفر خواهند كرد. هنگامى كه بخواهند براى من قبر حفر كنند سنگ بزرگى نمايان خواهد شد كه تمام كلنگ­زن‏هاى اهل خراسان از كندن آن عاجز خواهند شد.

پس از آن فرمود: اگر بخواهيد در بالاى سر هارون و يا پهلوى آن هم براى من قبر حفر كنند باز هم چنين سنگى ظاهر خواهد شد، سپس فرمود: در اين محل برايم قبرى حفر خواهند كرد، به آنان بگو برايم زمين را به اندازه هفت پله حفر كنند و بعد در پایين، ضريحى برايم بشكافند و اگر چنانچه امتناع كردند و خواستند برايم لحد بسازند دستور بده زمين را به اندازه دو ذرع و يك وجب گود كنند، خداوند آن زمين را براى من وسعت خواهد داد.....

حضرت رضا عليه السّلام بعد از اين فرمود: من فردا در نزد اين فاجر[مأمون] خواهم بود، اگر هنگام بيرون رفتن چيزى بر سرم نبود با من سخن بگو جواب تو را خواهم داد، و اگر ديدى عبا به سر دارم با من حرف نزن. روز بعد لباس­هاى خود را پوشيد و در محراب نماز نشست. در اين وقت غلام مأمون از راه رسيد و گفت: امير المؤمنين مأمون با شما كار دارد فوراً حركت كنيد.

حضرت نعلين خود را پوشيدند و از منزل بيرون شدند و من هم به اتفاق ایشان حركت كردم تا آنگاه كه بر مأمون داخل شديم. مأمون را در حالى كه يك طبق انگور در جلو خود داشت مشاهده كرديم، مأمون يك خوشه از آن انگورها را در دست گرفته و چند دانه را هم خورده بود. هنگامى كه چشمش به حضرت رضا افتاد از جاى خود حركت كرد و پيشانى ایشان را بوسيد و با وى معانقه كرد و حضرت را پهلوى خود نشانيد و همان خوشه را كه در دست داشت به طرف حضرت رضا آورد و گفت: يا ابن رسول اللَّه من انگورى بهتر از اين نديده‏ام حضرت رضا عليه السّلام فرمود: در بهشت از اين انگورها بهتر هم هست، مأمون گفت: از اين انگور ميل كنيد، حضرت فرمود: مرا معفو بداريد. گفت: مثل اينكه بر ما بد گمان شده‏اى حتما بايد بخورى، حضرت خوشه را از وى گرفت و چند دانه از آن خورد و بار ديگر به طرف مأمون پرتاب كرد و بلافاصله از جاى خود حركت نمود.

مأمون گفت: كجا ميرويد؟ فرمود: به همان جايى كه مرا فرستادى. حضرت رضا از منزل مأمون بيرون شد و عباى خود را به سر افكند. راوى گويد: من هم با وى سخن نگفتم تا آن گاه كه داخل خانه شد، سپس فرمود: درهاى خانه را ببنديد و روى بستر خوابيدند. ابو الصلت گويد: من مقدارى در صحن حياط مغموم و محزون بودم در اين هنگام مشاهده كردم جوان خوش صورتى كه خيلى شباهت به حضرت رضا داشت وارد منزل شد من به طرف او رفتم و گفتم: درِ خانه بسته بود از كجا وارد شدى؟ فرمود: كسى كه مرا در اين ساعت از مدينه به اين جا رسانيده او قادر است مرا از در بسته وارد كند. گفتم: شما كه هستى؟ فرمود: اى ابا صلت من حجت خداوند بر تو هستم، من محمد بن على ميباشم. 

ادامه نوشته

خطبه حضرت زینب(س) خطاب به مردم کوفه

روز دوازدهم محرم روز ورود اهل بیت (ع) با حالت اسارت به کوفه است. در این روز ابن زیاد فرمان داد احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید. 10 هزار سواره و پیاده بر تمام کوچه‌ها و بازارها موکل کرد تا کسی از شیعیان امیرالمومنین (ع) حرکتی نکند.

امام سجاد(ع) را بر شتری لاغر و برهنه (بی حجاز) سوار كرده بودند و دیده بانان در پشت سر او و اطراف اسرا حلقه وار با نیزه های كشیده محافظت می­كردند. خون از پاهای امام سجاد)ع( جاری بود.

 اسیران اهل بیت(ع) چون نزدیك كوفه رسیدند مردم كوفه به تماشای آنها جمع شدند. اهل كوفه از وضع آنها شیون سر دادند. امام سجاد (ع) فرمود: برای ما شیون می كنید؟ پس چه كسی ما را كشت؟

خانم زینب کبری(س) اشاره كردند تا مردم خاموش شدند. نفس­ها در سینه ها حبس شده بود.

بشير بن حذلم اسدى مى گويد: در آن روز متوجه زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السّلام شدم. به خدا سوگند در عين حال كه سخنورى توانا و بى­نظير بود، حيا و متانت سراپاى او را فرا گرفته بود و گويا سخنان گهربار على عليه السّلام از زبان رساى او فرو مى ريخت و او على وار سخن مى راند. به مردم اشاره کرد سكوت را مراعات نمايند. در اين هنگام نفس­ها در سينه­ها حبس شد و زنگهاى شتران از صدا افتاد.‍ زينب كبرى عليه السّلام شروع به سخنرانى نمود:

 الْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الاخْيارِ.

امّا بَعْدُ: يا اهْلَ الْكُوفَةِ، يا اهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ، اتَبْكُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا، تَتَّخِذونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ:

الحمدالله و صلوات بر جدم محمد و آل پاک و برگزیده او. اما بعد، اى مردم كوفه ! اى اهل خدعه و غدر! آيا براى گرفتارى ما گريه مى كنيد؛ پس اشك چشمانتان خشك مباد! و ناله هايتان فرو نشیند! جز اين نيست كه مَثَل شما مردم مَثَل آن زنی است كه رشته خود را بعد از آنكه محكم تابيده شده باشد، تاب آن را باز گرداند. شما ايمان خود را مايه دغلى و مكر و خيانت در ميان خود مى گيريد.

الا وَ هْلْ فيكُمْ الّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟! اوْ كَمَرْعى عَلى دِمْنَةٍ. اَوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ،

آيا در شما صفتى هست الا به خود بستن بى حقيقت و لاف و گزاف زدن و به جز الايش به آنچه موجب عيب و عار است و مگر سينه ها مملو از كينه و زبان چاپلوسى مانند كنيزكان و چشمك زدن مانند كفار و دشمنان دين . يا گياهى را مانيد كه در منجلابها مى رويد كه قابل خوردن نيست يا به نقره اى مانيد كه گور مرده را به آن آرايش دهند.

 اَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاَنْفُسِكُمْ اَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْكُمْ وَ فى الْعَذابِ اَنْتُمْ خالِدوُنَ.

آگاه باشيد كه بد كارى بوده آنچه را كه نفس هاىشما براى شما پيش فرستاد كه موجب سخط الهى بود و شما در عذاب آخرت ، جاويدان و مخلد خواهيد بود.

 اَتَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! ايْ وَ اللّهِ فَابْكُوا كَثيرا، وَاضْحَكُوا قَليلا. فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اَبدا.

آيا گريه و ناله مى نماييد، بلى به خدا كه گريه بسيار و خنده كم بايد بكنيد؛ زيرا به حقيقت كه به ننگ و عار روزگار آلوده شديد كه اين پليد را به هيچ آبى نتوان شست ؛

وَ اَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِيَرَتِكُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِكُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ.

 لوث گناه كشتن سليل خاتم نبوت و معدن رسالت و سيد شباب اهل جنت را چگونه توان شست ؟! كشتن همان كسى كه پناه شما بود در اختيار نمودن امور، و در هنگام نزول بلا فرياد رس شما و در مقام حجت با خصم راهنماى شما و در آموختن سنت رسول الله صل الله عليه و آله بزرگ شما بود.

 اَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَكُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُّ، وَ تَبَّتِ، الايْدي ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.

آگاه باشيد كه بد گناهى بود كه به جا آورديد، هلاكت و دروى از رحمت الهى بر شما باد و به تحقيق كه به نوميدى كشيد كوشش شما و زيانكار شد دستهاى شما و به خسارت و ضرر منجر شد اين معامله شما؛ به غضب خداى عزوجل برگشتيد و زود شد بر شما داغ ذلت و مسكنت.

وَيْلَكُمْ يا اَهْلَ الْكُوفَةِ، اَتَدْرُونَ اَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَيْتُمْ؟! وَ اَيَّ كَريمَةٍ لَهُ اَبْرَزْتُمْ؟! وَ اَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ؟!

وَ اَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟!

واى بر شما باد، اى اهل كوفه! آيا مى دانيد كدام جگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاره پاره نموديد و چه بانوان محترمه، معززه چو در گوهر را آشكار ساختيد و كدام خون رسول خدا را ريختيد و كدام حرمت او را ضايع ساختيد؟

لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ وَ فى بَعْضِها: خَرْقاءَ شَوْهاءَ، كَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ.

به تحقيق كه كارى قبيح و داهيه اى ناخوش به جا آورديد كه موجب سرزنش است و ظلمى به اندازه و مقدار زمين و آسمان نموديد.

 اَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَةِ اءَخْزى وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمْ الْمَهْلُ، فَانَّهُ لا يَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا يَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمَرْصادِ.

 آيا شما را شگفت مى آيد كه اگر آسمان خون بر سرتان باريده است و البته عذاب روز باز پسين خوار كننده تر است و در آن روز شما را ياورى نخواهد بود؛ پس به واسطه آن كه خدايتان مهلت داد سبك نشويد و از حد خويش ‍ خارج نگرديد؛ زيرا عجله در انتقام، خداى را به شتاب نمى آورد و او را بى تاب نمى كند كه بر خلاف حكمت كارى كند و نمى ترسد كه خونخواهى كردن از دست او برود. به درستى كه پروردگار شما به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم بستاند).

 قَالَ الرّاوى: فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذٍ حِيارى يَبْكُونَ، وَ قَدْ وَضَعُوا اءَيْديهُمْ فى اءَفْواهِهِمْ. وَ رَاءَيْتُ شَيْخا واقِفا الى جَنْبى يَبْكى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ:

بِاَبى اَنْتُمْ وَ اُمّى كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُ الشَّبابِ وَ نِساؤ كُمْ خَيْرُ النِّساءِ، وَ نَسْلُكُمْ خَيْرُ نَسْلٍ، لا يُخزى وَ لا يَبْزى .

راوى گويد: به خدا سوگند! مردم كوفه را در آن روز ديدم همه حیران، دست­ها بر دهان گرفته و گريه مى كردند. پير مردى را ديدم در پهلويم ايستاده چنان گريه مى كرد و در حالی که ريشش از اشك چشمانش تر شده بود گفت: پدر و مادرم به فداى شما باد؛ پيران شما از بهترين پيران عالمند و جوانان شما بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل­هاست و اين نسل خوار و مغلوب ناكسان نمى گردد.

( لهوف، سید بن طاووس) 

قُتِلَ واللهِ الحسینُ

وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ : و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم.(صافات/107)

در عیون اخبار الرضا(ع) و خصال شیخ صدوق و دیگر كتب معتبر روایى از امام رضا علیه السلام چنین نقل شده است:

عن الفضل بن شاذان قال: سمعت الرضا ع يقول: لمّا أمر الله تبارك و تعالى إبراهيم(ع) أن يذبح مكان ابنه إسماعيل الكبش الذي أنزله عليه، تمنى إبراهيم(ع) أن يكون يذبح ابنه إسماعيل(ع) بيده و أنه لم يؤمر بذبح الكبش مكانه ليرجع إلى قلبه ما يرجع إلى قلب الوالد الذي يذبح أعز ولده بيده فيستحق بذلك أرفع درجات أهل الثواب على المصائب. فأوحى الله عز و جل إليه يا إبراهيم من أحب خلقي إليك؟

 فقال: يا رب ما خلقت خلقا هو أحب إليّ من حبيبك محمد(ص). فأوحى الله عز و جل إليه يا إبراهيم أفهو أحب إليك أو نفسك؟ قال: بل هو أحب إلي من نفسي. قال: فولده أحب إليك أو ولدك؟ قال: بل ولده.

قال فذبح ولده ظلماً على أعدائه أوجع لقلبك أو ذبح ولدك بيدك في طاعتي؟

قال: يا رب بل ذبحه على أيدي أعدائه أوجع لقلبي. قال: يا إبراهيم: فإنّ طائفة تزعم أنّها من أمة محمد(ص) ستقتل الحسين(ع) ابنه من بعده ظلماً و عدواناً كما يذبح الكبش فيستوجبون بذلك سخطي.

 فجزع إبراهيم(ع) لذلك و توجع قلبه و أقبل يبكي فأوحى الله عز و جل إليه يا إبراهيم! قد فديت جزعك على ابنك إسماعيل لو ذبحته بيدك بجزعك على الحسين ع و قتله و أوجبت لك أرفع درجات أهل الثواب على المصائب فذلك قول الله عز و جل وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ و لا حول و لا قوة إلا بالله‏ العلی العظیم.

هنگامى كه حق تعالى به ازاى ذبح اسماعیل قوچى را فرستاد تا به جاى او ذبح شود، حضرت ابراهیم علیه السلام آرزو كرد؛ كاش مى­شد فرزندش را به دست خود ذبح كند و مأمور به ذبح گوسفند نمى­شد تا به سبب درد و مصیبتى كه از این راه به دل و جان او وارد مى شود، احساس پدرى را داشته باشد كه عزیزترین فرزندش را به دست خود در راه خدا ذبح كرده تا از این طریق بالاترین درجات اهل ثواب در مصیبت­ها را به دست آورد. در این اثنا وحى از پروردگار جلیل به ابراهیم خلیل رسید كه محبوب­ترین مخلوقات من نزد تو كیست؟

ابراهیم علیه السلام عرضه کرد: هیچ مخلوقى پیش من محبوب­تر از حبیب تو محمد صلی الله علیه و آله نیست. پس وحى آمد كه آیا او را بیشتر دوست دارى یا خودت را؟ ابراهیم(علیه السلام) گفت: او پیش من از خودم محبوب­تر است. خداوند متعال فرمود: فرزند او را بیشتر دوست دارى یا فرزند خود را؟ ابراهیم عرض كرد: فرزند او را بیشتر دوست دارم.

پس حق تعالى فرمود: آیا ذبح فرزند او(امام حسین علیه السلام) به دست دشمنان از روى ستم، بیشتر دل تو را مى سوزاند یا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اطاعت من؟

 عرض كرد: پروردگارا! ذبح او به دست دشمنان بیشتر دلم را مى سوزاند. در این هنگام خداوند خطاب كرد؛ اى ابراهیم! پس به یقین جمعى كه خود را از امت محمد صلی الله علیه و آله مى­شمارند، فرزند او حسین(علیه السلام) را از روى ظلم و ستم و با عداوت و دشمنى، ذبح خواهند كرد همان گونه كه گوسفند را ذبح مى كنند و به این سبب مستوجب خشم و عذاب من مى گردند.

ابراهیم علیه السلام از شنیدن این خبر جانكاه، ناله و فریاد بر آورد و قلب و جان او به درد آمد و بسیار گریه نمود و دست از گریه بر نمى­داشت تا این كه وحى از جانب پروردگار جلیل رسید: اى ابراهیم! گریه تو بر فرزندت اسماعیل اگر او را به دست خود ذبح مى كردى، فدا كردم به گریه اى كه تو بر حسین علیه السلام و شهادتش كردى و بدین سبب بالاترین درجات اهل ثواب در مصیبت­ها را به تو دادم. در پایان امام رضا(علیه السلام) فرمود: این است مفهوم قول خداوند عز وجل؛ «وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. (عيون اخبار الرضا عليه السلام – ج 1 ص 209 )

امام باقر علیه السلام فرمود:

«حسین علیه السلام را به گونه­ای کشتند که پیامبر(ص) از کشتن حیوانات درنده به آن نحو نهی فرموده است.

لقد قُتِلَ بالسّیف و السنان و بالحجارةِ و بالخَشبِ و بالعصا: آن حضرت را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند.

و لقد أوطَئُوه الخَیل بعد ذلک: و بعد از آن، بر بدن او  اسب تاختند.(کبریت الأحمر، ص134)

حسین علیه السلام  بعد از هجوم بر سپاه دشمن برای لحظاتی ایستاد تا استراحت کند:

فَوَقَفَ یستَریحُ ساعةً و قد ضَعُفَ عن القتال: ضعف بر اندام مبارکش مستولی شده بود، ایستاد تا اندکی استراحت کند،

فبینا هو واقفٌ اذ أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ علی جَبهته فأخذ الثوب یمسح الدم عن جبهتهِ فأتاه سهمٌ مسمومُ له ثلاث شُعَب فوقع علی قلبه فقالک"بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله(ص)":

 در این حین، ناگهان سنگی آمد و بر پیشانی مبارکش اصابت کرد. لباسش را بالا زد تا خون را از پیشانی­اش پاک کند، ناگهان تیر سه شعبه زهرآلودی به قلب مبارکش اصابت کرد. فرمود: "بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله(ص)".

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر        افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

ثم رفع رأسه الی السماء و قال الهی أنت تعلم أنّهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الأرض ابن بنت نبیٍّ غیرُهُ:

سپس سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا تو می­دانی که این­ها کسی را می­کشند که در روی زمین پسر پیغمبری غیر از او نیست.

ثم أخذ السهم فأخرجه من وراء ظهره فأنبعث الدم کأنه میزاب فضعُف عن القتال و وقف:

سپس تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید. خون مانند ناودان فوران کرد. توان جنگیدن از آن حضرت سلب شد و از حرکت باز ایستاد.(لهوف، ص138)  

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست          عالم تمام، غرقه دریای خون شدی 

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

 

صاحب لواء الحسین(ع)

بسیاری از مورخان و شخصیت­ نگاران در شأن ابالفضل العباس علیه­السلام نوشته اند:

«کالجبل العظیم و قلبه کالطَّود الجسیم لأنه کان فارساً هماماً و بطلاً ضرغاماً و کان جسوراً علی الطعن و الضرب فی میدان الکفار و الحرب:

عباس مانند کوهی عظیم و دارای قلبی بسان کوهی استوار بود چرا که او جنگاوری بلند همت و سلحشوری همچون شیر بود و در وارد کردن نیزه و ضربت بر دشمن در میدان جنگ جسور و بی­باک بود.»(نقل از کتاب کبریت الأحمر)

نقل شده؛ وقتی وسایل غارت شده از شهدای کربلا را به شام نزد یزید لعنةالله علیه بردند، در بین آن وسایل پرچم بزرگی بود. حاضران دیدند تمام پرچم سوراخ شده و صدمه دیده ولی دستگیره آن سالم است.

یزید پرسید: این لواء و پرچم را چه کسی حمل می­کرد؟

گفتند: عباس بن علی(ع)

یزید با تعجب و تجلیل دو یا سه بار برخاست و نشست و گفت: «اُنظُروا الی هذا العَلَم فانّه لم یسلَم من الطعن و الضرب الا مقبض الید التی تحملُهُ. أبیت اللعن یا عباس! هکذا یکون دفاء الأخ لأخیه:   

به این پرچم نگاه کنید که بر اثر صدمات و ضربات هیچ جای آن سالم نمانده جز دستگیره آن که با آن حملش می­کرده. ای عباس! هر لعن و ناسزایی از تو دور باد! این است معنای وفاداری برادر نسبت به برادرش!»(سوگنامه آل محمد(ص)، ص300)

مرحوم علامه مجلسی می­فرماید:«در بعضى از تأليفات علماى شيعه نقل شده:

أن العباس لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال يا أخی هل من رخصة

هنگامى كه عباس(ع) تنهائى حضرت ابى عبداللَّه الحسين(ع) را ديد به حضور آن حضرت آمد و گفت: يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من مى‏دهى؟

فبكى الحسين ع بكاء شديدا ثم قال يا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِی

امام (ع) گريه شديدى كرد و فرمود:برادرم تو صاحب لواء من هستی، هنگامى كه شهيد شوى لشكر من متفرق خواهد شد.

فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ.

عباس(ع) گفت: سينه‏ام تنگ شده و از زندگى خسته شده‏ام. مي­خواهم از اين گروه منافق خونخواهى كنم.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ

حسین فرمود: مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.

فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم

عباس رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد.

فرجع إلى أخيه فأخبره فسمع الأطفال ينادون العطش العطش فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات

 عباس بسوى امام حسين مراجعت و آن حضرت را آگاه نمود. ناگاه شنيد كه كودكان فرياد ميزنند: العطش! العطش! حضرت عباس عليه السلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه فرات گرديد.

فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانين رجلا حتى دخل الماء.

 تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگمرد را محاصره و تير باران كردند. ولى او لشكر را شكافت و بنا بآنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.

 فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و ملأ القربة  

وقتى خواست مشتى آب بياشامد بياد تشنگى امام حسين و اهل بيت آن حضرت آمد و آب را ريخت.

و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة فقطعوا عليه‏ الطريق و أحاطوا به من كل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها

دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند. حضرت عباس عليه السلام با آنان كارزار كرد تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد

فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند.

 آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.

فحمل القربة بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها

ناگاه تيرى به طرف آن بزرگمرد آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت.

ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين أدركنی

سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت! پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد و فرياد زد: يا اخا ادركنى.

 فلما أتاه رآه صريعا فبكى و حمله إلى الخيمة. ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسين ع الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِيلَتِی.

 وقتى امام  عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد گريان شد و عباس را به خيمه برد. هنگامى كه حضرت قمر بنى هاشم شهيد شد امام(ع) فرمود: الان پشتم شكست و راه چاره‏ام قليل و اندك شد.

روح و روان عالَم

تا اصحاب زنده بودند اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پیامبر(ص) به ميدان برود اما آخرين فرد از اصحاب که به شهادت رسید، شور و ولوله‏اى ميان جوانان بنی هاشم افتاد.همه از جا حركت كردند و آماده جانفشانی برای امامشان شدند. نوشته‏اند:«فجعل يودع بعضهم بعضا»: شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خدا حافظى كردن.

اولین كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند علی اکبر بود:

 و کان اولُ قتیلٍ مِن بنی‌طالب یومئذٍ؛ علی الأکبر بن الحسین بن علی(ع(

و کان مِن أصبحِ الناس وجهاً، و أحسنهم خُلقاً: او از زیباروترین و خوش خلق‌ترین مردم بود.

ای طلعت زیبای تو، عکس جمال لم یزل    وی غرّه غرّای تو، آیینه حسن ازل

روح روان عالمی، جان نبی خاتمی         طاووس آل هاشمی، ناموس حق عزّ وجلّ

شخصیت علی اکبر را پدر بزرگوارش کنار خیمه با این عبارت معروف بیان فرمود:

اللهُمَّ اشهَد عَلی هُؤلاءِ القُوم إنَّهُ قَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاس خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک وَ کُنّا إذا اشتَقنا إلی لِقاءِ نَبیِّک نَظَرنا إلَیه: خدایا تو شاهد باش جوانی به سوی این­ها می­رود که شبیه­ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به پیامبر توست و ما هر وقت مشتاق دیدن پیغمبر می­شدیم، به او نگاه می کردیم.

در خَلق و خُلق و نطق و قیل، ختم نبوت را مثیل             ای مبدأ بی‌مثل و بی‌مانند را نعم المثل

خود امام سلاح جنگ بر او پوشاند، کمربند چرمی که از امیرالمؤمنین(ع) به یادگار مانده بود به کمرش بست. عقاب را که مرکب او بود برایش آماده کرد. خلاصه به انحاء مختلف دارد دور محبوبش علی اکبر می­گردد، مگر کسی می­تواند از علی اکبر، از این جان جانان بنی­هاشم دل بکند!؟

در کتاب دمعة الساکبه آمده است:

لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه: وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند:

إرحَم غُربَتَنا: به غربت ما رحم کن،

وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک: برای جنگیدن عجله نکن که ما طاقت فراق تو را نداریم.

زنان عمامۀ او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود.

تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت: در این موقع، حال ابی عبدالله(ع) تغییر کرد، به طوری که مشرف به مرگ شد.

وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله: فریاد زد خطاب به زنان و اهل بیتش: رهایش کنید، او ممسوس در ذات خدا و شهید در راه خداست. (سخنی که پیغمبر(ص) دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود: عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله، امام دربارۀ علی اکبر گفت.)

به امر امام او را رها کردند ولی نمی­دانم چگونه توانستند با او وداع کنند!؟

شیخ جعفر شوشتری نوشته است: حسین(ع) در مصیبت علی اکبر سه بار به حال اشراف به مرگ رسید. اول: وقتی دید علی اکبر آمادۀ رفتن به میدان شده است.دوم: وقتی برگشت و از حضرت طلب آب کرد، او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه که نمی­توانست آب برای او آماده کند، حالت احتضار به او دست داد. سوم: وقتی علی اکبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، که سکینه می­گوید:

 لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة: وقتی صدای علی اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، دیدم مشرف به مرگ شده است. دو چشمش مثل آدم محتضر می گردد و اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود.

وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک: وسط خیمه فریاد زد: خدا بکشد کسی که تو را کشت.

 شیخ مفید می گوید فریاد ابی­عبدالله که بلند شد، زینب کبری ناله زد:

یا حَبیبَ قَلباه! وا ثَمَرَةَ فُؤاداه، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء: وای میوۀ دلم، ای کاش قبل از این نابینا شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند.

نوشته اند بعد از شهادت علی اکبر:

رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء: صدای امام به گریه بلند شد و جوری برای علی اکبر گریه کرد که تا آن زمان به آن شکل کسی صدای گریۀ امام را نشنیده بود.